غزل 441
*غزل 441* 1- چه بـودی ار دِلِ آن ماه، مِهـــربان بودی؟ که حالِ ما، نه چُنین بودی،اَرچُنان بودی 2-بِگُفتَمی که چه اَرزَد، نَسیمِ طُرّةدوست گَــرَم به هَر سَرِ موئی، هِزار جان بودی …
*غزل 441* 1- چه بـودی ار دِلِ آن ماه، مِهـــربان بودی؟ که حالِ ما، نه چُنین بودی،اَرچُنان بودی 2-بِگُفتَمی که چه اَرزَد، نَسیمِ طُرّةدوست گَــرَم به هَر سَرِ موئی، هِزار جان بودی …
* غزل 440 * 1-سَحَر با باد میگفتم ،حَدیثِ آرزومندی خَطاب آمد که، واثِق شو به الطافِ خداوندی 2-دُعایِ صبح وآهِ شب ،کِلیدِ گَنجِ مَقصودست بِدین راه و روش میرو ،که با دلدار …
* غزل 439 * دیدم بخواب، دوش، که ماهی، برآمدی کَز عکسِ رویِ او شبِ هجران، سرآمدی 1-دیدم بخوابِ دوش، که ماهی، برآمدی کَز عکسِ رویِ او شبِ هجران، سرآمدی تَعبیر چیست؟، …
* غزل 438 * 1- سَبَت سَلمیَ بِصُدغَیها فُؤادِی وَ رُوحی کُلَّ یَومٍ لِی یُنادیَ خدارا، بر منِ بیدل بِبَخشای وَ واصِلنی عَلیَ رَغمِ الاعادِی 2- نِگارا، بر منِ بیدل بِبَخشای …
* غزل 437 * 1- ای قصّة بهشت ،زِ کویَت حِکایَتی شَرحِ جَمالِ حور، زِرویَت رَوایتی اَنفاسِ عیسی، از لبِ لَعلَت، لطیفه ای آبِ خَضِر، زنوشِ دهانَت کِنایتی 2- اَنفاسِ عیسی، از …
* غزل 436 * 1- آن غالیه خَط، گر سویِ ما نامه نوشتی گردون وَرَقِ هَستیِ ما، در ننوشتی هر چند که هِجران، ثَمَرِ وَصل بَرآرد دِهقانِ جهان کاش، که این دانه …
* غزل 435 * 1-با مُدّعی مَگویید، اَسرارِ عِشق و مَستی تا بیخبر بمیرد، در دردِ خودپرستی با مُدّعی بِگویید، اَسرارِ عِشق و مَستی تا بیخبر نمیرد، در دردِ خودپرستی 2-عاشِق شو، …
* غزل 434 * 1-ای دل مَباش یِکدَم، خالی زِ عشق و مَستی وانگَه برو که رَستی، از نیستیّ و هستی تا جان به تَن بِبینی، مَشغولِ کارِ او شو هر قبله …
* غزل 433 * 1-ای که بر ماه از خَطِ مُشکین، نِقاب انداختی لُطف کردی، سایه ای بر آفتاب انداختی تا چه خواهد کرد با ما، تاب و رنگِ عارِضَت؟ حالیا، نیرنگِ …