غزل 153
غزل 153 1- سَحَر چون خُسرُوِ خاوَر عَلَم بَر کوهساران زد بـه دَسـتِ مـَرحـَمـت یارم، دَرِ اُمّیدواران زد چو پیشِ صُبح، روشن شد که حالِ مِهرِ گَردون چیست برآمد ،خنده ای خـوش بر …
غزل 153 1- سَحَر چون خُسرُوِ خاوَر عَلَم بَر کوهساران زد بـه دَسـتِ مـَرحـَمـت یارم، دَرِ اُمّیدواران زد چو پیشِ صُبح، روشن شد که حالِ مِهرِ گَردون چیست برآمد ،خنده ای خـوش بر …
*غزل 152* 1- در اَزَل پَـرتوِ حُسـنَت ز تَجَلّـی دَم زد عِشق پیدا شد و آتَش به هَمه عالَم زد جلوهای کرد، رُخَت، دید مَلَک، تاب نداشت عِیـن آتـش شـد از این غِیرَت و …
*غزل 151 * 1- دمی با غَمِ به سَر بردن جهان یک سَر نمیاَرزد به مَی بِفـروش دَلـقِ ما کـَزین بِهتَر نمیاَرزد 2- به کویِ مَی فروشانش به جامی بر نمیگیرند زَهـی سـَجّادة تـقـوا …
*غزل 150* 1-ساقی اَر باده از این دست به جام اندازد عـارِفـان را همـه در شُـربِ مُدام اندازد 2- وَر چُنین زیرِ خَمِ زُلف نَهَد دانۀ خال ای بَسا مُرغِ خِرَد را …
*غزل 149* 1- دلم جُز مِهـر مَه رویان طَـریقی بر نمیگیرد زِ هَر در میدَهَم پَندَش ولیکَن دَر نمیگیرد خدا را، ای نصـیحتگـو حَدیـث ازخَطِ ساقی گو که نقشی در خیالِ ما …
*غزل 146* صَبا وقتِ سَحَر بویی ز زلفِ یار میآورد دلِ دیوانۀ ما را به نو درکار میآورد صَبا وقتِ سَحَر بویی ز زلفِ یار میآورد دلِ شـوریدۀ ما را ز نو …
*غزل 148* 1- یارم چو قَدَح به دست گیرد بازارِ بُـتـان شِـکـَست گیرد 2- هر کس که بِدید چَشمِ او گفت کـو مُحـتَسِبی که مَست گیـرد 3- در بَحر فُتادهام چو ماهی …
غزل 147 بَریدِ بـادِ صَـبا دوشَـم آگَهـی آوَرد که روزِ مِحنَت و غم رو به کوتَهی آوَرد 1- نَـسـیمِ بـادِ صَـبا دوشَـم آگَهـی آوَرد که روزِ مِحنَت و غم رو به کوتَهی …
*غزل 145* چه مَستیَست ندانم که رَه به ما آورد که بود ساقی و این باده از کُجا آورد؟ 1- چه مَستیَست ندانم که رو به ما آورد که بود ساقی و …