- شماره 494
1- چاه زنخدان: اضافه ي تشبيهي، در ادب فارسي چانه ي معشوق به سبب فرورفتگي زير آن به چاه مانند شده است.
اي دل، اگر از چاه زنخدان معشوق بيرون بيايي، هر جايي که بروي، فوراً پشيمان مي شوي و باز مي گردي.
2- روضه ي رضوان: باغ بهشت و بيت اشاره است به ماجراي رانده شدن آدم از بهشت – 4 / 57.
خواجه با طنز مخوص به خود وسوسه ي عقل را به وسوسه ي شيطان که سبب رانده شدن آدم و حوّا از بهشت گرديد، مانند کرده است و مي فرمايد: آگاه باش که اگر وسوسه ي عقل را گوش کني و از عشق دور شوي، مانند آدم از باغ بهشت رانده خواهي شد.
3- شايد: شايسته و سزاوار است. چشمه ي حيوان: – آب حيات در فرهنگ.
اگر از چشمه ي آب حيات تشنه لب و بي نصيب برگردي، شايسته است که روزگار تو را به جرعه اي ياري نکند.
4- باشد که: اميد است که.
به اميد اينکه مانند خورشيد روشني بخش طلوع کني و خود را به من بنمايي، از حسرت ديدار تو مانند صبح جان خواهم داد.
5- صبا: نسيم صبحگاهي. همّت: دعا – 12 / 12.
همان گونه که صبا سبب شکفتن گل مي شود، من هم آن قدر تو را دعا مي کنم و دم همّت خود را بر تو مي دمم تا تو نيز مانند گل شکوفا گردي و از تنگي چون غنچه رها شوي.
6- در شب تاريک فراق تو جانم به لب رسيد و بي طاقت شدم؛ زمان آن فرارسيده است که مانند ماه درخشان بيرون بيايي و شب مرا روشن سازي.
7- بو که: بوَد که، باشد که. خرامان: با ناز و تبختر، خوش رفتار.
به اميد آنکه تو مانند سرو خرامان بيرون بيايي و خود را به من بنمايي، از اشکِ ديده ام جوي هاي بسياري بر راهت روان کرده ام.
8- انديشه کردن: غم خوردن. يوسف: – 9 / 196، در اينجا استعاره از يار. کلبه ي احزان: – 1 / 255.
اي حافظ، غم مخور که آن يوسف زيبارو به نزد تو بازخواهد گشت و تو از کلبه ي غم و اندوه بيرون خواهي آمد
يوسفِ گم گشته بازآيد به کنعان، غم مخور
کلبه ي احزان شود روزي گلستان، غم مخور
(غزل 1 / 255)