• شماره ۴۹۳

۱- خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان. به جان آمدن: کنايه از به ستوه آمدن، درمانده شدن.

اي سلطان و سرآمد همه ي زيبارويان عالم، فرياد از غم تنهايي؛ دل بدون تو درمانده گشت. زمان آن رسيده است که به سوي من بازگردي.

۲- گل بستان: استعاره از چهره ي زيباي چون گل بستان وجود معشوق.

اي معشوق، پيوسته چهره ي زيباي بوستان وجود تو باطراوت و تازه نمي ماند؛ هنگام توانايي، ضعيفان و درماندگان عاشق را ياري کن.

۳- غلطي: در اشتباه هستي. سودا: – ۱ / ۳۶.

ديشب از زلف تابدار و گره گير يار با باد صبا گله مي کردم. گفت: از اين فکر غلط جنون آميز بگذر که در اشتباه هستي،

۴- سلسله: زنجير، در اينجا استعاره از زلف يار. حريف: يار يک دل و يک رنگ، دوستان هم پياله و باده نوش. تا: در اينجا در معني زنهار و «برحذر باش» به کار رفته است. باد پيمودن: کنايه از کار بي فايده و بيهوده کردن.

(زيرا که) صد باد صبا در حالي که اسير زلف زنجيرگون معشوق اند، در رقص و پاي کوبي اند. اي دل، دوست يک رنگ واقعي اين چنين است؛ آگاه باش تا بيهوده گله اي از زلف يار نکني.

۵- مشتاقي: اشتياق و آرزومندي. مهجوري: دوري و جدايي. دور از تو: ايهام دارد: ۱- از تو دور باد. ۲- از دوري تو. پاياب: جايي که پا در آب به زمين برسد، مجازاً تاب و توان.

اي معشوق، شوق ديدار تو و هجران و فراقت که دور از تو باد، مرا به چنان حال و روزي افکنده است که ديگر صبر و تحمّلم به پايان خواهد رسيد.

۶- يارب: – ۱ / ۶۷. نکته: سخن دقيق و باريک، مضمون نغز و لطيف. شاهد: – ۷ / ۱۱.

خدايا، اين نکته ي باريک را با چه کسي مي توان در ميان گذاشت که آن معشوقي که در همه جا جاضر است، چهره ي زيباي خود را به کسي نشان نداد!

۷- چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. شمشاد: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. خرامان کردن: خراميدن و با ناز راه رفتن.

اي ساقي، باغ گل بدون چهره ي زيباي تو رنگ و بويي ندارد؛ با قد شمشادگون خود بخرام و با ناز حرکت کن تا گلزار به وجودت آراسته گردد.

۸- درد: – فرهنگ. مونس: يار و هم دم.

اي معشوقي که درد عشق تو درمان ناکامي و نامرادي من و ياد تو يار و هم دم تنهايي من است،

۹- دايره قسمت و نقطه ي تسليم: اضافه ي تشبيهي، سرنوشت و قسمت به دايره و رضا و تسليم به نقطه مانند شده است و بين نقطه و دايره تناسب است.

در برابر دايره ي قسمت و سرنوشت، ما چون نقطه مرکز دايره راضي و تسليمم و هرچه بينديشي و هر حکمي بدهي، براي ما عين لطف است.

۱۰- رندي: لاابالي گري و بي قيدي، رسوايي – فرهنگ.

در طريقه ي رندي و وارستگي مطابق فکر و رأي خود عمل کردن، وجود ندارد که در مذهب و شيوه ي رندي، خودخواهي و خودرأيي عين کفر و بي ايماني است.

۱۱- مينا: آبگينه و شيشه. دايره ي مينا: دايره ي شيشه اي، استعاره از آسمان. خونين جگر بودن: کنايه از غم و غصّه داشتن. ساغر مينايي: جام شيشه اي شراب، جامي که ميناکاري شده باشد.

اي ساقي، از اين آسمان گرد مينايي دلم خون است؛ شراب بده تا مشکلم را به وسيله ي جام شيشه اي حل کنم. براي غم بردن مي – ۸ / ۱۴۹.

۱۲- شدن: رفتن. وصل: پيوند با محبوب، وصال – فرهنگ. شيدا: مجنون و بي قرار.

اي حافظ، شب دوري از يار به پايان آمد و بوي دل پذير وصال معشوق به مشام رسيد. اي عاشق بي قرار، شادي ات مبارک باد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *