• شماره 491

1- به چشم کردن: کنايه از انتخاب کردن، نشان کردن. خيال: تصوير معشوق. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد. نقش بستن: کنايه از تصوّر کردن. جا: کنايه از دل.

ابروي معشوق ماه رويي را نشان کرده ام و تصوير زيباروي جواني را در دل نقش بسته ام.

2- منشور: فرمان، نامه ي پادشاه که مُهر نشده باشد. کمانچه ي ابرو: اضافه ي تشبيهي، ابرو به کمان کوچک يا کمانچه ي ساز مانند شده است – 6 / 334. طغرا: – 6 / 71 و با منشور تناسب است.

اميدوارم که فرمان و حکم عشق بازي من با آن کمان ابروي تو تأييد گردد و تو عشق بازي مرا بپذيري.

3- شدن: رفتن. سر از دست شدن: کنايه از بي تاب و قرار گشتن، مردن و فاني شدن. چشم از انتظار سوختن: کنايه از رنجور و پريشان گشتن. مجلس آرا: زينت دهنده ي مجلس، کنايه از شاهد و محبوب.

در آرزوي ديدن سر و چشم معشوق زيباروي مجلس آرايي بي قرار و رنجور گشتم.

4- خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. کرا کردن: ارزش و لايق بودن.

دلم از زهد ريايي گرفت و تيره شد؛ اين خرقه ي تزوير را به آتش خواهم کشيد؛ بيا و آتش زدن اين خرقه را ببين که به يک بار نگاه کردن مي ارزد.

5- واقعه: مرگ. بالا: قد و قامت.

در روز مرگ تابوت مرا از درخت سرو بسازيد، زيرا که با داغ عشق معشوق بلندقاميت از اين دنيا مي رويم؛ به عبارت ديگر، چون در اين دنيا به وصال معشوق سروقامت خود نرسيديم، دست کم به هنگام مرگ در تابوتي از سرو قرار گيرم تا شايد حظّي از قامت سروگون او ببريم.

6- زمام: مهار و اختيار. درويش: بي نوا و مسکين. پروا: ميل و توجّه.

من بي نوا و درويش اختيار دلم را به کسي داده ام که به جز تاج و تخت سلطنت به کس ديگر توجّهي ندارد.

7- خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان. غمزه: – 8 / 249.

در جايي که زيبارويان با ناز و غمزه ي خود بر عاشقان تيغ مي زنند، تعجّب مکن که سر عاشق زاري در زير پايي افتاده باشد.

8- شبستان: خواب گاه. ماه: استعاره از معشوق زيبا و ستاره نيز استعاره از زيبارويان ديگر که هرگز در نظر عاشق به مقام جلوه گري و زيبايي معشوق نخواهند رسيد. پروا: ميل و توجّه.

در حالي ک از رخ زيباي معشوق ماه در شبستان دارم و به وصالش دست يافته ام، ديگر کجا به ستارگان ميل و توجّهي مي کنم؟

9- حيف: – 2 / 90.

جدايي و رسيدن به معشوق چيست؟ در پي رضا و خشنودي او باش؛ زيرا که افسوس خواهي خورد اگر از او غير از او را بطلبي.

10- درر: جمعِ دُرّ، مرواريدها. نثار: – 3 / 60. سفينه: دفتر شعر – 2 / 44 و در معني کشتي که در اينجا مراد نيست، با دُرر، ماهيان و دريا ايهام تناسب است.

اگر دفتر شعر حافظ به دريايي برسد، همه ي ماهي ها از شدّت شوق و علاقه مرواريدها را نثار شعر زيباي او خواهند کرد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا