- شماره 462
1- مبسم: دهان خندان. يحاکي: فعل مضارع، حکايت مي کند. درج: صندوقچه ي کوچک. لآلي: جمعِ لؤلؤ، مرواريدها. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد. هلالي: کماني.
اي دهان خنداني که از صندوقچه ي مرواريد حکايت مي کند، خدايا، آن خطّ هلالي بر گرد آن چه زيبا و برازنده است!
2- حالي: حالا و اکنون. خيال: فکر و انديشه، آرزو، تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق. بين خيال و خيالي جناس زايد است.
اي معشوق، اکنون خيال وصال تو به خوبي مرا فريب مي دهد. تا ببينيم سرانجام اين تصوير خيالي چه نقشي را بازي مي کند.
3- نامه سياه کنايه از بدکار و گنه کار، رسوا. لايزالي: ابدي.
شراب بده که اگرچه به گناه کاري و بدنامي رسواي عالم شدم، ولي کي مي توان از لطف و بخشايش ازلي خداوند نااميد شد؟
4- در به در گشتن: کنايه از آواره و سرگردان و پريشان گشتن. قلّاش: مردم بي نام و ننگ، خراباتي و باده پرست. لاابالي: بي باکي، بي قيدي و رسوايي.
اي ساقي، جام شرابي بده و مرا از گوشه ي تنهايي و عزلت بيرون بياور تا آواره و سرگردان مانند مردم خراباتي و رسوا به هرسو بروم.
5- امن: عافيت و آسودگي. بي غش: خالص و پاک.
اگر عاقل و دانا هستي، از چهار چيز چشم پوشي مکن؛ عافيت، شراب خالص، معشوق زيبا و جالي خالي از اغيار.
6- نقش دوران: اثر و حوادث روزگار. بين حال و حالي جناس زايد است.
از آنجايي که رويدادهاي روزگار در هيچ حالي ثابت نيست؛ پس اي حافظ، گله مکن و بگذار تا اکنون شراب بنوشيم.
7- خاطر: فکر و انديشه، دل. جام خاطر: اضافه ي تشبيهي، خاطر به جام مانند شده است. دور: زمان و روزگار و در معني گردش که در اينجا مراد نيست، با جام ايهام تناسب است. آصف: استعاره از خواجه برهان الدّين ابونصر فتح الله وزير – 7 / 25. قم: برخيز. اسقني: فعل امر، سيرابم کن. رحيق: شراب صاف. اصفي: اسم تفضيل، صاف تر. زلال: آب گوارا و شيرين.
در زمان آصف دوران دل و انديشه ام مانند جام شراب صاف و روشن است؛ پس اي ساقي، برخيز و شراب پاک تر از آب زلال را به من بنوشان.
8- ملک: پادشاهي و مملکت. تباهي: فخر و مباهات مي کند. جَدّ: بزرگي. جدِّ: کوشش که با جَدّ جناس ناقص است. معالي: جمعِ معلات، بزرگي ها و شرف ها.
پادشاهي و مملکت از بزرگي و کوشش او فخر و مباهات مي کند. خدايا، اين منزلت و شرف ها پيوسته برقرار باد.
9- مسند: تخت و تکيه گاه. معدن. شکوه و شوکت: بزرگي و عظمت و بين آن دو صنعت اشتقاق است. ملّت: دين و مذهب.
خواجه برهان الدّين ابونصر فتح الله، دليل محکمي براي مملکت و دين و روشني بخش تخت دولت و معدن بزرگي و عظمت است.