- شماره 461
1- کتبت: فعل ماضي متکلّم وحده، نوشتم. مدمع: اسم مکان، گوشه ي چشم، جاي اشک. باکي: اسم فاعل، گريان. به جان آمدن: کنايه از به ستوه آمدن، درمانده و بي زار شدن.
در حالي که اشک مي ريختم، ماجراي عشق و اشتياق خود را نوشتم. اي معشوق، بيا که بي تو جانم به لب رسيد و درمانده شد.
2- سلمي: – 2 / 190. منازل سلمي: استعاره از دو «ديده» در مصراع اوّل است. بنا بر نوشته ي مرحوم علّامه محمّد قزويني «مصراع دوم با اندکي تغييري از شريف رضي است که خواجه تضمين فرموده است.» (ديوان حافظ، قزويني – غني، 323)
چه بسيار از شوق و اشتياق به دو چشم خود گفته ام که اي منزل گاه هاي سلمي، سلماي تو کجاست؟
3- اصطبرت: فعل ماضي متکلّم وحده، صبر کردم. قتيل: کشته شده. شاکي: اسم فاعل، شکايت کننده.
حادثه و رويدادي عجيب و شگفت آوري است. من در حالي که کشته شده ام، صبورم؛ ولي کشنده ي من (معشوق) شاکي است.
4- چه کسي مي تواند بر دامن پاک تو عيب بگيرد؟ زيرا که تو مانند قطره ي شبنمي که بر روي گل مي چکد، پاکي.
5- آبرو: ارزش و اعتبار. لاله: – 9 / 58. گل: گل سرخ. کلک صنع: قلم آفرينش. رقم زدن: نوشتن و نقش کشيدن.
وقتي قلم آفرينش به نقش کردن و آفريدن موجودات آبي و خاکي پرداخت، از خاک پاي تو به لاله و گل ارزش و اعتبار بخشيد.
6- صبا: نسيم صبحگاهي. عبيرفشان: معطّر و خوش بو – 5 / 51. هات: بياور. کرم: رز، بوته ي انگور. مطيّب: خوش بو. زاکي: پاک.
باد صبا معطّر و خوش بو شد. اي ساقي، برخيز و خورشيد درخشان معطّر پاک درخت انگور را بياور.
7- دع: فعل امر، رها کن. تکاسل: کاهلي. تغنم: فعل مضارع، غنيمت به دست بياور. جري: فعل ماضي مفرد، جاري شد. زاد: توشه.
سستي و کاهلي را رها کن تا غنيمت و سود به دست آوري که مثل رايجي است که مي گويد: زاد و توشه ي سالکان طريقت عشق همانا چستي و چالاکي است.
8- شمايل: – 3 / 446. اري: فعل مضارع متکلّم وحده، مي بينم. مآثر: جمعِ مأثره، نيکي ها و خوبي ها. محيا: حيات و زندگي. محيّا: صورت و چهره.
اي معشوق، بدون چهره ي زيباي تو از من اثر و نشاني باقي نماند. آري، آثار حيات و زندگي را در روي تو مي بينم.
9- حسن: جمال و زيبايي. نطق زدن: سخن گفتن. صنع: آفرينش.
حافظ چگونه مي تواند حسن و جمال تو را توصيف کند و از آن سخن بگويد؟ زيرا که تو مانند خلقت الهي فراتر از ادراک و فهم هستي.