- شماره 460
1- سليمي: مصغّر سلمي – 2 / 190. منذ: حرف جر، از وقتي که. حلّت: فعل ماضي مفرد مؤنّث، وارد شد و فرود آمد. عراق: مراد عراق عجم که شامل نواحي اصفهان و جبال بود و عراق عرب که بغداد و نواحي اطراف آن را مي گفتند. الاقي: فعل مضارع متکلّم وحده، ملاقات مي کنم. نوا: دوري و فراق. ما: موصول است، چه، آنچه.
از آن زمان که سليمي (معشوق من) در عراق اقامت گزيد، مي بينم از فراقش آنچه مي بينم؛ يعني از دوري و هجرانش سخت در رنج و عذابم.
2- الا: شبه جمله، بدان و آگاه باش که با الي جناس ناقص است. رکبان: جمعِ راکب، سواران. طال: فعل ماضي، زياد شد. اشتياق: شوق و آرزو.
اي کاروان سالاري که به سوي منزل معشوق مي روي، شوق من به ديدن سوارشدگان (کجاوه هاي تو) از حد گذشت.
3- زنده رود: زاينده رود، رود معروفي است که از وسط اصفهان مي گذرد. گلبانگ: – 2 / 154.
عقل را به زاينده رود بينداز و با آواز دل نشين جوانان عراقي شراب بنوش.
4- ربيع: بهار. مرعي: چراگاه. حمي: قرق گاه، علف زاري که حکّام براي چراي چهارپايان خود از غير منع کنند، استعاره از محلّ اقامت معشوق. حما: فعل ماضي، نگاه داشت، حفظ کرد که با حمي جناس ناقص است. عهد التلاقي: زمان ديدار.
بهار عمر در چراگاه کوي شماست. اي زمان وصل، خدا تو را حفظ کند.
5- رطل گران: پياله ي بزرگ شراب. سقاک الله: خداوند تو را سيراب کند. کأس: کاسه، پياله و جام. دهاق: پر و لبريز.
اي ساقي، بيا جام بزرگ شراب بده. خداوند تو را از جام لبريز باده سيراب نمايد.
6- چنگ: – 8 / 29. دست افشان: رقص و پاي کوبي.
شنيدن آهنگ چنگ و رقص و پاي کوبي ساقي زيبا، بار ديگر مرا به ياد روزهاي خوش جواني مي اندازد.
7- مي باقي: باقي مانده و دردي شراب، ايهام تبادري به مي بقابخش نيز دارد. خوشدل: شاد و مسرور.
اي ساقي، باقي مانده و دردي شراب را بده تا شاد و سرخوش بقيّه ي عمرم را به پاي دوستان يک رنگ نثار کنم.
8- درون: مجازاً دل. خون شدن درون: کنايه از رنجور و غمگين شدن. الا: شبه جمله است، آگاه باش. تعس: هلاک شدن و به صورت به زمين خوردن و خوار گشتن.
دلم از فراق يار و نديدن او خون شد و به رنج افتاد. هان اي روزگار دوري و هجران، مرگ بر تو باد.
9- دموع: جمعِ دمع، اشک ها. فکنم: پس چه بسا، سواقي: جمعِ ساقيه، جوي ها و چشمه هاي کوچک.
اشک هاي مرا که پس از شما مي ريزد، خوار و حقير مدانيد. چه بسا درياي عميقي که از جوهاي کوچک به وجود مي آيد.
10- متّفق: همراه و هم عقيده که با اتّفاق صنعت اشتقاق است. امور اتّفاقي: ايهام دارد: 1- کارهاي غير منتظره 2- کارهايي که براساس هم دلي و موافقت صورت مي گيرد.
لحظه اي با دوستان نيک خواه خود همراه و هم دل باش و کارهاي پيش آمده و اتّفاقي را غنيمت بدان.
11- بساز: بنواز و کوک کن. مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. صوت: آواز و آهنگ، سرود، نوعي تصنيف. عراقي: – 4 / 133.
اي رامشگر خوش خوان خوش آواز، شعر فارسي را با آهنگ عراقي بنواز.
12- خوش: زيبا و دل پسند. دختر رز: – 1 / 141.
اي شراب، هر چند عروس زيبا و دل پسندي، ولي گاهي لايق طلاق و جدايي هستيم.
13- مسيحا: – 8 / 4. مجرّد: پاک. وثاق: خانه و منزل.
فقط برازنده ي مسيحاي پاک و وارسته است که با خورشيد هم خانه شود.
14- وصال: پيوند با محبوب. درباره ي خوش خواني حافظ – 9 / 3.
رسيدن به معشوقان زيبارو روزي و قسمت ما نيست؛ پس اي حافظ، غزل هاي فراق و جدايي را بخوان.