• شماره 454

1- نسيم: بوي خوش. باد نوروزي: باد بهاري. مدد: کمک و ياري. چراغ دل: اضافه ي تشبيهي، دل به چراغ مانند شده است.

نکته ي قابل توجّه اين است که باد چراغ را خاموش مي کند، ولي باد خوش بوي بهاري سبب روشن شدن چراغ دل مي شود؛ به همين سبب خواجه مي فرمايد: بوي خوش باد بهاري از کوي معشوق به مشام مي رسد، اگر از اين باد ياري بخواهي، مي تواني چراغ دل را روشن و برافروخته سازي.

2- خرده: پول خرد و اندک، در اينجا استعاره از رشته ها و پرچم هاي زردرنگ وسط گل سرخ است. خدا را: به خاطر و براي خدا. قارون: – 9 / 5. غلط دادن: گمراه کردن و به اشتباه انداختن. سودا: خيال – 1 / 36.

اگر مانند گل سيم و زر اندکي داري، به خاطر خدا آن را صرف عيش و شادي مکن؛ زيرا که خيال مال اندوزي قارون را گمراه ساخت.

زر از بهايِ مي اکنون چو گُل دريغ مدار

که عقلِ کُل به صدت عيب، متّهم دارد

(غزل 5 / 119)

3- جام گل و مي لعل: اضافه ي تشبيهي، گل به جام و شراب به لعل مانند شده است. صفير: بانگ و آواز. تخت فيروزي: «محتمل است يکي از الحان موسيقي بوده باشد، بنا بر قول فردوسي، تخت طاقديس، سه طبقه داشته است که اوّلي را «ميش سر»، دومي را «لاژورد» و سومي را «تخت پيروزه» نام نهاده بودندن. موسيقي دان ها درباره ي خود اين تخت، يعني تخت طاقديس و طبقات سه گانه ي آن الحاني ساخته بوده اند که از آن جمله بوده تخت  فيروزي يا تخت پيروزه اي … . در رديف کنوني موسيقي ايراني گوشه اي يا لحني نواخته مي شود به نام طاقديس يا تخت طاقديس. اين لحن، گوشه ي سي و پنجم از دستگاه نواست. حال تا کجا اين لحن ارتباط به ترانه ي تخت فيروزي داشته باشد، به هيچ روي معلوم نيست. به هر تقدير به قرينه ي کلمات: بلبل، صفير و خاصه فعل زدن «که زد بر چرخِ فيروزه صفيرِ تختِ فيروزي» که معادل کلمه ي نواختن است و هم چنين نام ساز نوروزي که در بيت ديگر از همين غزل آمده است، تخت فيروزي مي بايست لحني از الحان موسيقي باشد که در عصر حافظ و به خصوص در شيراز معروفيّت و محبوبيّت نام داشته بوده است.» (حافظ و موسيقي، 81) بين فيروزه و فيروزي جناس مطرّف است.

بلبل عاشق از شراب لعل گون جام گل چنان سرمست و خوش است که بر اوج آسمان فيروزي رنگ، آواز تخت فيروزي را مي خواند.

4- غبار غم: اضافه ي تشبيهي، غم به غبار مانند شده است. غبار از دامن افشاندن: کنايه از بر طرف کردن اندوه و غم. غزل: – 8 / 164.

به صحرا برو تا غبار غم و اندوه را از خاطرت پاک کني و به گلزار بيا تا از بلبل عاشق غزل خواندن را بياموزي.

5- خلود: جاودانگي و ابدي. فيروزه ايوان: استعاره از آسمان و دنيا. مجال: قدرت و امکان.

اي دل، وقتي در اين دنياي فاني امکان زندگي ابدي نيست، پس فرصت عيش و شادي را به پيروزي و نيک بختي غنيمت بدان و از دست مده.

6- کام: مراد و آرزو. ترک: رها کردن و در معني ترک کلاه که به هر قسمت و قطعه اي از کلاه گفته مي شود و در اينجا مراد نيست، با کلاه ايهام تناسب است.

راه کام بخشيدن به ديگران و آرزوي آنها را برآوردن چيست؟ يقيناً ترک آرزو و از خواست خود گذشتن است. کلاهبزرگي و سروري را بايد از اين ترک آرزوهاي خود دوخت.

7- سخن در پرده گفتن: کنايه از سربسته و پوشيده سخن گفتن. پنج روز: کنايه از مدّت کم و اندک. مير نوروزي: يکي از مراسم نوروز تا قبل از مشروطيّت ايران که براي شادماني عموم مردم شخصي را به عنوان امير نوروز نامزد مي کردند و وي مانند سلطان در چند روز اوّل سال جديد فرمان مي رانده و فرامين وي از هر جهت اجرا مي شده است و پس از گذشتن ايّام مقرّر دوباه انجام امور به دست فرمانرواي سابق برمي گشته است؛ به همين مناسبت هر جا در زبان فارسي اشاره به حکومت و فرمانروايي مير نوروزي شده، کنايتي از امارت ها و سلطنت هاي کوتاه مدبت و بي دوام است. (فرهنگ اشارات). بين پرده و غنچه تناسب است، زيرا غنچه تودرتو است و گويي به دور خود پرده اي کشيده است.

سخني پوشيده و سربسته به تو مي گويم و آن اينکه، مانند گل از غنچه بيرون بيا و شکوفا شو و به عيش و شادي بپرداز؛ زيرا فرصت عيش و خوشي تو مانند فرمانروايي مير نوروزي موقّت و زودگذر است.

8- نوحه: گريه و ناله ي بلند. قمري: – 1 / 430. طرف: کنار.

نمي دانم ناله وگريه ي قمري در کنر جويبار به چه علّت است؛ به يقين او مانند من اندوهي هميشگي در دل دارد.

9- صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ که در اينجا خواجه او را بخت بد و خود را عاقل دانسته است. بين صافي و صوفي صنعت شبه اشتقاق و از جهتي جناس لاحق است.

شرابي چون جان و روح، پاک و روشن دارم، ولي صوفي از آن عيب مي گيرد. خدايا، بخت بد و ناسازگار نصيب و قسمت هيچ عاقلي نشود.

10- حکم آسمان: کنيه از سرنوشت و قضا و قدر. ساز و سوز: ساختن و سوختن، کنايه از اندوه و آزردگي و ملال خاطر و بين آن دو جنس لاحق است.

نکته ي قابل توجّه در اين بيت، رابطه ي بين شمع و شيرين است. بايد گفت که در قديم شمع را از موم مي ساختند و سپس آن را از عسل که بت شيرينش بود، جدا مي کردند و بعد از اين جدايي بود که شمع پيوسته در فراق مي سوخت و اشک مي ريخت. کلمه ي يار شيرين ايهام تبادري است به شيرين، معشوقه ي خسرو.

اي شمع، اکنون بنشين که يار شيرينت از تو جدا شد. چه بسازي و چه بسوزي، حکم و سرنوشت الهي اين گونه است.

من و شمعِ صبحگاهي سزد ار به هم بگرييم

که بسوختيم و از ما بتِ ما فراغ دارد

(غزل 6 / 117)

11- عجب: غرور و خودپسندي. طرب: عيش و شادي. هني: راحت و بي رنج، گوارا.

با غرور و تکبّر ناشي از علم نمي توان از اسباب عيش و شادي دور ماند؛ پس اي ساقي، بيا شراب بده تا بنوشيم و مست گرديم که روزيِ نادان راحت تر و گواراتر به دست مي آيد.

12- آصف: – 1 / 171. نوروز جلالي: ايهام دارد: 1- «نوروز طبق تاريخ و تقويم جلالي، ملک شاه سلجوقي در سنه ي 471 هجري قمري وقتي که اعتدال ربيعي در 19 فروردين ماه قديم واقع بود، تاريخي تأسيس نمود و اوّل سال را در اوّل حمل، روز اوّل بهار قرار داد و به همين جهت نوروز که تا آن وقت در سال شمسي سيّار بود، ثابت گردانيده و به نوروز سلطاني معروف شد. (گاه شماري، 167) 2- تلميحي است به جلال الدّين توران شاه، وزير شاه شجاع.» (فرهنگ واژه هاي ايهامي در اشعار حافظ). ساز نوروزي: ايهام دارد: 1- اسباب و وسايل نوروزي 2- «نام لحن دوم از سي لحن باربر است.» (حافظ و موسيقي، 141)

به هنگام نوروز جلالي در مجلس آصف دوران يعني جلال الدّين توران شاه، شراب بنوش که جرعه اي از جام تو به جهان، ساز نوروزي خواهد بخشيد.

13- خواجه: – 5 / 63. توران شاه: – 8 / 343. نوروزي: تحفه و هديه ي نوروزي.

در بيت حسن طلب زيبايي نهفته است و خواجه با نهايت ظرافت مي فرمايد: نه تنها حافظ خواجه توران شاه را ستايش مي کند، بلکه همه جهان او را مي ستايند و طلب عيدي و پاداش مي کنند،

14- جناب: آستان و درگاه. محراب: جايي در مسجد که امام در آنجا نماز مي گزارد، قبله. جبين: پيشاني. فيروزي: پيروزي.

آستانش محراب دل و ديده ي پرهيزکاران است و پيشاني اش به واسطه ي خوش يمني و مبارکي، براي سحرخيزان مانند صبح روز پيروزي فرخنده و مبارک است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا