- شماره 440
1- باد: باد صبا. حديث آرزومندي: سخن و قصّه ي عشق و دلدادگي. واثق: مطمئن.
سحرگاه باباد صبا داستان عشق و دلدادگي خود را مي گفتم تا پيام مرا به يار برساند. جواب داد که به لطف و عنايت الهي اميدوار و مطمئن باش.
2- مقصود: مراد و آرزو. گنج مقصود: اضافه ي تشبيهي، مقصود به گنج مانند شده است.
کليد گنجينه ي آرزو دعاي صبح و اشک و آه شبان گاهي است؛ پس اين شيوه را در پيش بگير تا به وصال يار برسي.
3- حد: اندازه و مقدار. تقرير: سخن و گفتار.
قلم، آن زبان و توانايي بيان کردن راز عشق را ندارد، زيرا شرح عشق و دلدادگي فراتر از سخن و گفتار است.
سخنِ عشق نه آن است که آيد به زبان
ساقيا، مَي دِه و کوتاه کن اين گفت و شِنُفت
(غزل 7 / 81)
4- الا: شبه جمله است، هان، اي. يوسف: – 9 / 196.
اي يوسف مصري که به سبب سلطنت، مغرور و متکبّر شده اي، حال پدر را بپرس. آخر مهر و محبّت فرزندي کجا رفته است؟
5- رعنا: خودپسند و مغرور. جبلّت: سرشت و باطن. همّت بستن: توجّه و عنايت کردن – فرهنگ.
از جهان کهن سال مغرور که رحم و مروّتي در باطنش نيست، چرا انتظار مهر و محبّت داري و همّت و تلاش خود را براي رسيدن به آن صرف مي کني؟
عروسِ جهان گرچه در حدِّ حُسن است
ز حد مي بَرد شيوه ي بي وفايي
(غزل 5 / 492)
6- هما: – 1 / 104. نااهل: بي ارزش و پست که همان استخوان در مصراع اوّل و يا جهان در بيت قبل است.
هماي عالي مقامي چون تو تا کي مي خواهد حرص استخوان بي ارزش را بخورد و دل بسته ي آن باشد؟ افسوس از آن سايه ي همّت و تلاش تو که بر سر دنياي بي ارزش نااهل انداختي.
7- بازار: استعاره از دنيا. درويش: در لغت به معني فقير و تهي دست و در اصطلاح، عارف و قلندر است – فرهنگ. خرسند: قانع و راضي. منعم: توانگر و کريم.
اگر در بازار دنيا سود باشد، از آنِ درويش قانع است. خدايا، مرا به درويشي و خرسندي توانگر و بي نياز کن.
روضه ي خُلدِ برين، خلوتِ درويشان است
مايه ي محتشمي، خدمتِ درويشان است
(غزل 1 / 49)
8- کشمير: ايالتي است واقع در شبه جزيره ي هند در دامنه ي کوه هاي هيماليا و نهر سند آن را مشروب مي سازد. کشمير از نظر جغرافيايي به دو اقليم تقسيم شده و سلسله جبال عظيم هيماليا که از شمال شرقي به جنوب شرقي امتداد دارد، حدّ فاصل آن دو است. اقليم جنوب غربي آن پرجمعيّت تر است و درّه ي کشمير که از لحاظ زيبايي مناظر طبيعي مشهور است، در آن قرار دارد. (لغت نامه). ترکان: زيبارويان ترک نژاد که در ادب فارسي مظهر زيبايي و غارتگري است. سمرقند: از شهرهاي معروف ماوراءالنّهر است.
خواجه در هر فرصتي با شيوه ي مخصوص به خود شعرش را مي ستايد و مي فرمايد: با شنيدن شعر حافظ شيرازي، سياه چشمان کشميري و ترکان زيباروي سمرقندي مي رقصند و بر خود مي نازند و فخر مي کنند.