شماره 438
1- سبت: فعل ماضي مفرد مؤنّث غايب، اسير کرد و ربود. سلمي: – 2 / 190. صدغ: زلف. فؤاد: قلب. ينادي: فعل مضارع مفرد مذکّر غايب، صدا مي کند.
سلمي با گيسوانش دل مرا اسير کرد و ربود و روحم هر روز به من ندا مي کند که،
2- نگاز: – 6 / 15. بي دل: عاشق و دل باخته. واصلني: فعل امر، مرا به وصال برسان. رغم: به خاک ماليدن بيني. علي رغم: برخلاف ميل و خواست. اعادي: جمعي اعدا و عدوّ، دشمنان.
اي معشوق زيبا، بر من عاشق و دل باخته رحم کن و برخلاف ميل دشمنان مرا به وصال برسان،
3- جبيب: معشوق. سودا: خيال – 1 / 36. توکّلنا: اعتماد کرديم و کار خود را به خدا وانهاديم. عباد: جمعِ عبد، بندگان.
اي معشوق، در اندوه جنون و خيال عشق تو، به خداي بندگان توکّل کرديم.
4- امن: اي کسي که. انکرت: فعل ماضي مفرد، انکار کرد. سلمي: – 2 / 190. تز: تو از. نهکو: نيکو. بوادي: ببايد ديدن.
اي کسي که مرا از عشق سلمي بر حذر مي کرديف تو مي بايست از اوّل چهره ي نيکو و زيباي او را مي ديدي،
5- مت: من تو را. ببوتن: ببودن، بايد باشد. و اي ره: يک ره. وداد: دوستي.
تا مانند من دل تو به يک بارگي در درياي عشق و دوستي غرق شود.
6- پاي ماچان: «کفش کن، صف نعال، درگاه، به اصطلاح صوفيان و درويشان، صف نعال باشد که کفش کن است و رسم اين جماعت چنان است که اگر يکي از ايشان گناهي و تقصيري کند، او را در صف نعال که مقام غرامت است، به يک پاي باز دارند و او هر دو گوش خود را چپ و راست بر گيرد؛ يعني گوش چپ را به دست راست و گوش راست را به دست چپ گرفته، چندان بر يک پاي بايستد که پير و مرشد عذر او را بپذيرد و از گناهش درگذرد.» (لغت نامه). غرامت: تاوان، عذاب و رنج. بسپريمن: بسپاريم. غرت: اگر تو. وي روشتي: بي روشي، گناه و تقصيري. اما: ما. دي: ديدي.
اگر تو از ماه گناه و تقصيري ديدي، ما در پاي ماچان غرامت خواهيم داد.
7- بواتت: ببايد تو را. وغرنه: وگرنه. او بني: ببيني. آنچت: آنچه تو را. نشادي: شايسته نيست.
به ناچار تو بايد غم اين را بخوري، وگرنه آنچه را که شايسته ي تو نيست، خواهي ديد.
8- شدن: رفتن. چين زلف: پيچ و تاب زلف و ضمناً اشاره اي به درازي زلف دارد، زيرا که راه چين دراز و طولاني است.
دل حافظ در چين و شکن زلف درازت در شبي تاريک پنهان شد، در حالي که خدا راهنماست.