• شماره 439

1- دوش: ديشب. ماه: استعاره از معشوق زيبارو. عکس: تصوير و انعکاس. سرآمدن: به پايان رسيدن.

ديشب در خواب ديدم که ماهي طلوع کرد که از انعکاس چهره ي درخشان او شب دوري و فراق به پايان رسيد.

2- کاج: کاش، کاشکي، شبه جمله است که براي طلب و تمنّا به کار مي رود.

خوابم اين گونه تعبير شد که يار سفرکرده ي من برمي گردد. اي کاش هرچه زودتر از در وارد مي شد.

3- ذکر: ياد. فرخنده فال: خوشبخت و مبارک. مدام: پيوسته و در معني شراب که در اينجا مراد نيست، با ساقي، قدح و ساغر ايهام تناسب است. قدح: جام و پياله ي شراب.

ياد آن ساقي زيباروي خوشبخت من به خير باد که پيوسته با جام و پياله ي شراب از در وارد مي شد.

4- خوش: زيبا و دل پسند، شاد و مسرور. ديار: جمعِ دار، خانه ها، شهر و سرزمين. صحبت: مصاحبت و هم نشيني.

چه خوب و زيبا بود اگر يار سرزمين خود را در خواب مي ديد تا خاطره ي هم نشيني با ما او را به سوي ما راهنمايي مي کرد.

5- فيض: در لغت به معني جوشش و ريزش است و در اينجا مجازاً لطف و بخشش. ازل: زمان بي آغاز، ابتداي خلقت – 1 / 24. خضر: – 8 / 39. آب خضر: – آب حيات در فرهنگ. نصيبه: نصيب و قسمت. اسکندر: – 7 / 245. بين زور و زر جناس زيد است.

خواجه با توجّه به اين مطلب که لطف و عنايت الهي فقط با خواست و اراده ي خدا نصيب انسان مي شود، مي فرمايد: اگر فيض و عنايت ازلي خداوند با زور و زر به دست مي آمد، پس به يقين آب حيات بخش خضر نصيب اسکندر مي شد.

6- عهد: دوران و روزگار. خط: نوشته، نامه. بين ياد و باد جناس خطّ است.

ياد آن دوران به خير باد که هر لحظه پيغام و نامه ي يار از در و بام برايم مي رسيد.

7- رقيب: مراقب و نگهبان – 5 / 88. داور: حاکم و دادرس، يکي از نام هاي خداي تعالي. بين ظلم و مظلوم صنعت اشتقاق است. بيت داراي استفهام انکاري است.

اگر شبي ستم ديده اي به درگاه خداي دادرس مي آمد و طلب دادخواهي مي کرد، نگهبان تو چه وقت فرصت ستم کردن پيدا مي کرد؟

8- خامان: – 4 / 66. ذوق: – 8 / 143. دريادل: کنايه از بسيار سخي و جوانمرد.

مبتديان بي تجربه هرگز از ذوق عشق آگاهي ندارند و لذّت آن را درنمي يابند. سخي و جوانمرد و دليري و سالک نام آور و کاملي را بجوي.

9- پا بر سنگ آمدن: کنايه از بلا و مصيبتي پيش آمدن، به مخاطره افتادن.

اي کاش آن کسي که تو را به سنگ دلي و بي رحمي راهنمايي مي کرد، پايش به سنگ مي خورد و دچار بلا و مصيبت مي شد.

10- رقم زدن: نوشتن و شعر سرودن.

خواجه با شيوه ي مخصوص به خود زيرکانه شعر را مي ستايد و مي فرمايد: اگر شاعر ديگري به شيوه ي حافظ شعر مي سرود، به يقين مورد قبول طبع و ذوق شاه هنرشناس قرار مي گرفت.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا