- شماره 436
1- غاليه: – 5 / 27. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد. گردون: آسمان، روزگار. ورق هستي: اضافه ي تشبيهي، هستي به وجود به ورق و برگ مانند شده است. درنوشتن: درپيچيدن، درنورديدن، لوله کردن. بين دو «نوشتن» جناس تامّ است.
اگر آن يار که خطّ چهره اش سياه و خوش بوست، به سوي ما نامه مي نوشت و التفاتي مي کرد، روزگار برگ وجود ما را هرگز در هم نمي پيچيد و به آن پايان نمي بخشيد.
2- ثمر: ميوه. وصل: پيوند با محبوب، وصال. ثمر وصل: اضافه ي تشبيهي، وصال به ثمر و ميوه مانند شده است. دهقان جهان: اضافه ي تشبيهي، جهان به دهقان مانند شده است و نيز مي تواند استعاره از خداوند باشد. کاش: شبه جمله است که براي طلب و تمنّا به کار مي رود، کاشکي. بين هجران و وصل تضاد و بين ثمر، دهقان، تخم و نکشتي تناسب است.
هر چند دوري و فراق، ميوه ي وصال بار مي آورَد، ولي اي کاش دهقان عالم هرگز تخم درخت هجران را نمي کاشت.
3- آمرزش: بخشايش و مغفرت. نقد: مقابل نسيه، حاضر و مهيّا. حور: – 2 / 125. سرا: خانه.
کسي که در اين دنيا معشوقي حورمانند و خانه اي چون بهشت دارد، گويي که در حال حاضر به آمرزش و بخشايش الهي دست يافته است.
4- مصطبه: سکّوي ميخانه که مي خوران بر آن نشينند و بر آن شراب خورند. تنعّم: ناز و نعمت، فراخي عيش. بالش زر: ايهام دارد: 1- بالش و تکيه گاه زربفت 2- شمش طلا، زري باشد به مقداري معيّن، پانصد مثقال طلا و نقره، بالش زر معادل 2000 دينار و بالش سيم معادل 200 دينار بود. (لغت نامه). خشت: آجر خام و ناپخته و آن پاره گلي است که در قالبي ريزند و سپس از آن در ساختن ديوار استفاده کنند.
در ميخانه ي عشق نمي توان به ناز و نعمت زندگي کرد که عشق پيوسته با درد و رنج توأم است. حال که بالش زربفت در دسترس نيست، پس به پاره خشتي مي سازيم.
5- باغ ارم و شدّاد: – 4 / 65. نخوت: غرور و تکبّر. نوش: شهد و عسل، هر چيز شيرين. لب: کنار و در معني عضو بدن که در اينجا مراد نيست، با لب ايهام تناسب و نيز بين لبي و لب جناس زايد است.
يک شيشه شراب و معشوق شيرين لب و نشستن در کنار کشتزار را با باغ ارم و غرور و تکبّر شدّاد عوض مکن و مفروش.
6- دني: پست و فرومايه. حيف: – 2 / 90. بين دنيا و دني صنعت اشتقاق و هر دو با دانا صنعت شبه اشتقاق و نيز بين خوبي و زشتي تضادّ است.
اي دل دانا، تا کي مي خواهم غم اين دنياي پست را بخوري؟ حيف است از دل خوب و دانايي چون تو که عاشق دنياي زشت و فاني شود.
7- خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. راهرو: – سالک در فرهنگ. اهل دل: صاحب دل، عارف.
آلوده به ريا بودن خرقه ي زهد و تقوا سبب ويراني و تباهي عالم مي شود. سالک و عارف پاک نهاد واقعي کجاست؟
8- هشتن: رها کردن. تقدير: سرنوشت و خواست الهي. مصراع دوم داراي استفهام انکاري است.
چرا حافظ سر زلف تو را رها کرد؟ سرنوشت و حکم الهي چنين بود. اگر اين کار را نمي کرد، چه مي توانست بکند؟