- شماره 431
1- کشيدن: نوشيدن. آب زندگاني: – آب حيات در فرهنگ.
لب معشوق را مي بوسم و گويي که باده ي نوشين مي نوشم و از لبانش به آب حيات پي برده ام.
2- نه مي توانم راز عشقي را که بين من و اوست، با کسي در ميان بگذارم و فاش سازم و نه مي توانم او را با کس ديگر ببينم.
3- خون خوردن: کنايه از غم و اندوه بسيار بردن، رنج و تعب کشيدن. خوي: عرق.
خواجه شراب سرخ درون جام را خون دل و دانه هاي شبنم گل سرخ را عرق شرم تصوّر کرده است و مي فرمايد: جام شراب، لب معشوق را مي بوسد و از حسادت خون دل مي خورد و رنج مي کشد که لب يار از او نوشين تر است و گل سرخ چهره ي زيباي معشوق را مي بيند و از لطافت روي او شرمنده مي شود و عرق بر رخش مي نشيند.
4- جم: – 4 / 28 که با جام جناس زايد است. کَي: – 5 / 101 و با جام تناسب و «کَي» با «کي» در معني «چه وقت» اگر به فتح خوانده شود، جناس تام و اگر به کسر خوانده شود، جناس ناقص است و نيز بين مي و کي جناس لاحق مي باشد. بيت داراي استفهام انکاري است.
جام شراب بده و از حمشيد ياد مکن. چه کسي مي داند که جمشيد و پادشاهان کياني چه زماني مي زيسته اند؟!
5- در پرده زدن: – 9 / 22. مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. ماه مطرب: اضافه ي تشبيهي، مطرب از جهت زيبايي به ماه تشبيه شده است. رگ: استعاره از تارهاي چنگ. خراشيدن: «زخمه زدن به رشته هاي سازهايي مانند: قانون، چنگ، سه تار و دوتار را که با سر انگشتان نوازنده عملي مي شود، به کنايه خراشيدن نيز مي گفته اند.» (حافظ و موسيقي، 107). خروشيدن: فرياد و فغان کردن، آواز خواندن، شور و غوغا به پا کردن. بين زدن، پرده، چنگ و مطرب تناسب و بين خراش و خروش صنعت اشتقاق و از جهتي جناس لاحق است.
اي مطرب زيبارو، در پرده چنگ را به صدا دربياور و تارهاي آن را با انگشت بخراش تا همراه با نواي آن، از معشوق به فرياد و فغان بيايم و شور و غوغا به پا کنم.
6- مسند: تخت و تکيه گاه. بساط: فرش و گستردني. زهد: پارسايي، پرهيزکاري، دوري از دنيا – فرهنگ. بساط زاهد: اضافه ي تشبيهي، زهد به بساط تشبيه شده است. طي کردن: در هم پيچيدن.
خواجه با توجّه به بسته بودن غنچه، برچيدن بساط زهد را به آن مانند کرده است و مي فرمايد: حال که گل تخت و تکيه گاه خود را از خلوت گاه به باغ آورد و شکوفا شد، پس تو نيز بساز زهد و پارسايي را چون غنچه در هم بپيچ و جمع کن؛ يعني با آمدن فصل بهار به عيش و شادي بپرداز.
7- مخمور: خمارآلود و مست – 6 / 22. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق.
اي ساقي، عاشق مست را مانند چشمان خمارآلود معشوق، مست و خمار رها مکن. بيا و به ياد لب لعل گون او شراب سرخ بده تا بنوشيم و مست گرديم.
8- قالب: کالبد، پيکر و جسم. خون جام: استعاره ي مکنيّه، شراب. بين جان و جام جناس مطرّف است.
جان از آن جسمي که در رگ و پي اش خون جام روان است، هرگز جدا نمي شود.
9- زبان درکشيدن: کنايه از خاموش گشتن، ساکت ماندن. حديث: سخن، قصّه و داستان. بي زبانان: لب فروبستگان، عاشقاني که دل سوخته اند و دم برنمي آورند. بين زبان و زمان جناس لاحق است.
اي حافظ، لحظه اي زبان درکش و خاموش باش و ماجراي عاشقان بي زبان را از ني بشنو.