- شماره 425
1- دامن کشان: کنايه از خراميدن با ناز و تبختر. شرب: مرحوم علّامه محمّد قزويني در حاشيه ي ديوان مي نويسد: «جنسي باشد از کتان رقيق که اغلب در مصر بافند و بزرگان و اکابر آنجا بر سر بندند.» (ديوان حافظ، قزويني – غني، 294). زرکشيده: زرکش، پارچه اي که تارهاي زر در آن به کار برده باشند. رشک: حسد. حبيب: گريبان. قصب: پارچه ي ابريشمي گران بها.
معشوق وقتي در جامه ي زربفت گران بهاي خود با ناز و تبختر مي گذشت، صد دلبر ماه رو از حسادت، گريبان جامه ي ابريشمي خود را بر تن پاره کردند.
2- تاب: گرمي و حرارت. آتش مي: اضافه ي تشبيهي، مي به آتش مانند شده است. عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت. خوي: عرق. شبنم: قطره اي که شب در روي برگ گل يا گياه نشيند.
از گرمي آتش مي بر گرداگرد چهره ي زيبايش گويي عرق مانند قطرات شبنمي بود که بر روي گلبرگ هاي گل چکيده باشد.
3- لفظ: سخن و گفتار. فصيح: داراي فصاحت، روان. چابک: چست و چالاک. خوش: زيبا و دل پسند. چشم کشيده: چشم بادامي.
سخن گفتنش شيرين و روان، قامت بلند و رعنايش چست و چالاک، چهره اش لطيف و زيبا و چشمش زيبا و دل پسند و خمار بود.
4- ياقوت: – 4 / 34، استعاره از لب سرخ معشوق. جان فزا: جان بخش و روح پرور. آب لطف: طراوت و زيبايي. شمشاد: – 5 / 18. خوش خرام: رونده ي با ناز و زيبايي، خوش رفتار.
لب هاي ياقوت رنگ جان بخش او گويي سرچشمه ي طراوت و تازگي است و قد شمشادگون رعناي او در ناز و نعمت پرورش يافته است.
5- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب سرخ معشوق. دلکش: دلربا و زيبا. دل آشوب: شورانگيز و بي قرارکننده. آرميده: آرام و آهسته.
آن لب لعل گون زيبا، آن خنده ي دل نشين شورانگيز، آن راه رفتن با ناز و آن قدم نهادن آرام و آهسته ي او را ببين.
6- آهوي سيه چشم: استعاره از معشوق زيباي سياه چشم. رميده: بي تاب و قرار.
آن معشوق زيباي سياه چشم دل فريب از دام عشق ما بيرون رفت. اي ياران، با اين دل بي تاب و قرار خود چه چاره کنم؟
7- زنهار: شبه جمله است، هش دار و آگاه باش. نظر: نگاه، توجّه و عنايت – فرهنگ. اهل نظر: صاحب نظر، عارف. وفا: – 2 / 90. نور هر ديده: کنايه از وجود بسيار عزيز و گرامي، محبوب.
اي معشوقي که هم چون جان عزيز و گرامي هستي، آگاه باش که تا مي تواني صاحب نظران را آزار ندهي؛ زيرا که دنياي فاني به کسي وفا نمي کند.
8- عتيب: ممال عتاب، خشم و ملامت، قهر آميخته به ناز. کرشمه: – 8 / 249.
اي معشوق برگزيده ي زيبا، تا کي مي توانم از چشم دل فريب تو، قهر آميخته با ناز را تحمّل کنم؟ بيا و يک روز هم با ناز چشمانت مرا مورد لطف و مهرباني قرار بده.
9- خاطر: دل. توبه: – 1 / 141.
اگر دل بزرگوار تو از حافظ آزرده خاطر شد، به سويم بازگرد که از هرچه گفتم و شنيدي، توبه کردم.
10- خواجه: – 5 / 63.
اگر آن ميوه ي رسيده و کامل به دستم بيفتد، در بندگي و خدمت گزاري خواجه، بسيار شکر و سپاس مي گويم.