- شماره 421
1- مغان: پيشوايان و موبدان دين زردشتي. سراي مغان: آتشکده و عبادت گاه زرتشتيان، ميخانه – دير مغان در 2 / 2. رفتن: جارو کردن و پاک کردن. پير: مرشد و راهنماي سالکان – فرهنگ. صلا زدن: دعوت کردن، خواندن براي مهماني و بزم. شيخ و شاب: پير و جوان. بين پير و شيخ تناسب که هر دو با شاب متضادّند.
درِ سراي مغان آب و جارو شده بود و پير و مرشد در آنجا نشسته بود و پير و جوان را به بزم ميخانه براي نوشيدن باده دعوت مي کرد.
2- سبو: کوزه ي سفالي دسته دار که در آن شراب مي ريزند. کشيدن: نوشيدن. کمر بندگي بستن: کنايه از مطيع و فرمانبر کسي بودن. ترک کله: به هر قسمت و قطعه اي از کلاه گفته مي شود. چتر: سايبان. سحاب: ابر. ز ترک کله چتر بر سحاب زدن: از ابر آسمان برتر رفتن، کنايه از بلندي مقام و مرتبه.
همه ي باده نوشاني که کمر بندگي و خدمت گزاري پير مغان را بسته بودند، چنان مقام رفيعي داشتند که گوشه ي کلاه آنها بر ابر آسمان سايه مي انداخت.
3- شعاع: پرتو و نور. قدح: جام و پياله ي شراب. عذار: چهره. مغ بچگان: – 3 / 9. راه زدن: کنايه از گمراه کردن و فريب دادنن.
جام شراب چنان نور و پرتوي داشت که نور ماه را پوشانده بود و چهره ي درخشان ساقيان زيبارو سبب گمراهي آفتاب شده بود.
4- بخت: اقبال و سعادت. عروس بخت: اضافه ي تشبيهي، بخت و سعادت به عروس مانند شده است. حجله: اتاق و حجره اي آراسته و زينت شده براي عروس و داماد. کسمه: «موي چند باشد که زنان از سر زلف ببُرند و پيچ و خم داده، بر رخسار گذارند و کسمه شکستن، پيچ و تاب دادن زلف.» (لغت نامه). برگ گل: استعاره از صورت لطيف و زيبا.
عروس بخت و سعادت در آن سراي مغان، در حجله، با هزاران ناز و عشوه نشسته بود و به زلف زيباي خود تاب داده و بر صورت چون برگ گلش گلاب پاشيده بود.
5- ساغر: جام و پياله ي شراب. عشرت: شادي و خوش گذراني. فرشته ي رحمت: فرشته ي لطف و بخشش، فرشته اي که مأمور آوردن لطف و رحمت الهي است و به همين جهت فرشته ي مأمور باران را فرشته ي رحمت گفته اند و در اينجا استعاره از ساقي است که شراب را همانند باران بر مستان تشنه لب مي بارد. حور: – 2 / 125. پري: – 2 / 64. گلاب: استعاره از شراب معطّر و خوش بو. بين فرشته، حور و پري تناسب است.
خواجه بزم پير مغان را به بهشت و زيبارويان آنجا را به حور و پري مانند کرده است و مي فرمايد: ساقي رحمت جام شادي و خوشي را بر دست گرفته و جرعه اي از آن را بر چهره ي زيباي حور و پري هم چون گلاب پاشيده بود.
مصراع دوم را به گونه ي ديگر نيز مي توان معنا نمود: فرشته ي رحمت با نوشاندن شراب به حوران و پريان سبب گلگوني و شادابي چهره آنان شده بود.
6- شور: وجد و هيجان و مستي و در معني مزه ي معروف که در اينجا مراد نيست، با شيرين و شکر ايهام تضاد و بين شيرين و شکر تناسب است. عربده: بانگ و فرياد. شاهدان: جمعِ شاهد – 7 / 11. شيرين کار: خوش حرکات و خوش رفتار. شکسته شدن شکر: کنايه از رونق افتادن و بي قدر و قيمت شدن شکر. سمن: – 7 / 16. رباب: – 8 / 29. زدن: «انداختن، افکندن» (لغت نامه) و در معني نواختن که در اينجا مراد نيست، با رباب ايهام تناسب است.
از وجد و هيجان و فرياد زيبارويان شيرين حرکات و خوش رفتار بازار شکر شکسته، گلبرگ هاي ياسمن ريخته و رباب به گوشه اي انداخته شده بود؛ يعني با خراميدن و عشوه ي شاهدان دلربا بازار شکر، ياسمن و رباب از رونق و اعتبار افتاده بود.
7- خمار: – 6 / 22. خمارکش: آن که خماري را تحمّل مي کند و خمار است. مفلس: درويش و تهي دست. شراب زده: شراب خوار معتاد به شراب.
به پير ميکده سلام کردم و او را با چهره ي خندان و شادان به من گفت که اي باده نوش تهي دست گرفتار شراب،
8- همّت: – 12 / 12. راي: انديشه و تدبير. گنج خانه: خانه و خزانه ي گنج، گنجينه، در اينجا استعاره از سراي مغان که همان ميخانه و خرابات است. شدن: رفتن. بين گنج و خراب تناسب است؛ زيرا در قديم گنج را در خرابه ها پنهان مي کردند.
چه کسي اين کاري را که تو از روي ناتواني اراده و انديشه کردي، انجام مي دهد که خانه ي گنج را رها کردي و بر خرابه خيمه زدي؟،
9- وصال: پيوند با محبوب – فرهنگ. دولت بيدار: بخت و اقبال خوب و مساعد. ترسيدن: بيم داشتن، مطمئن بودن. بخت خواب زده: بخت خوابيده و نامساعد. بين بيدار با خفته و خواب زده تضادّ است.
از آن مي ترسم که وصال بخت و اقبال مساعد و نيک نصيبت نشود، زيرا که تو در آغوش بخت خوابيده ي خود آرميده و بي خيال هستي.
10- ميکده: – ميخانه در فرهنگ. عرضه کردن: نشان دادن. صف: رديف، دسته.
اي حافظ، به ميخانه و خرابات عشق بيا تا به تو هزار صف از دعاهاي اجابت شده را نشان دهم.
11- جنبيه: اسب يدک و کُتَل. جنيبه کش: آن که اسب يدک مي کشد، کنايه از مطيع و فرمانبر. نصرت الدّين: ياري کننده ي دين، لقب شاه يحيي – 7 / 212. دست در رکاب زدن: کنايه از بنده و چاکر و فرمانبر بودن، همراه و ملازم بودن.
آسمان با همه ي عظمت و بزرگي اش مطيع و فرمانبر شاه نصرت الدّين است. بيا و ببين که فرشتگان چگونه بنده و ملازم اويند.
12- ملهم: الهام شده. شرف: افتخار و بزرگي. عرش: – 5 / 37. جناب: آستان و درگاه.
خرد که از عالم غيب به او الهام شده است، براي کسب افتخار و سربلندي، از فراز آسمان صد بوسه بر درگاه و آستانه ي شاه يحيي زده است.