- شماره 402
1- نکته: سخن دقيق و باريک، مضمون نغز و لطيف. دلکش: زيبا و دلربا. خال: نقطه ي سياهي که مظهر زيبايي و زينت بخش چهره ي معشوق و يکي از لوازم حسن اوست. بسته: اسير و گرفتار.
سخن نغز و زيبايي برايت بگويم که خال چهره ي زيباي معشوق را ببين که چگونه عقل و جان را گرفتار زلف تابدار و حلقه حلقه ي يار کرده است.
2- وحشي وضع: وحشي صفت، سرکش و بياباني و نامأنوس. هر جايي: بي قرار و سرگردان. غنج: ناز و غمزه – عشوه در 8 / 249. آهو: استعاره از معشوق زيبا، کلمه ي آهو با وحشي و شير در «شيرگير» تناسب است.
بر دل خود عيب گرفتم که چرا گريزان و بي قرار است. او در پاسخ گفت که بر من خرده مگير. به چشم زيباي شيرشکار و ناز و عشوه ي آن معشوق آهووش نگاه کن که چگونه دل را بي قرار و شيفته ي خود ساخته است.
3- حلقه ي زلف: پيچ و تاب زلف. تماشاخانه: گردش گاه و محلّ تماشا. باد صبا: نسيم صبحگاهي. صاحب دل: صاحب نظر، اهل دل و عارف.
حلقه ي گيسوي زيباي معشوق تماشاگه باد صباست؛ جايي که جان صد عارف صاحب دل گرفتار يک تار موي آن است.
4- عابدان آفتاب: کساني که آفتاب را عبادت مي کنند و مي پرستند. خدا را: به خاطر و براي خدا. رو مبين: مرحوم علّامه محمّد قزويني در حاشيه ي ديوان مي نويسد: «روي ديدن کنايه از جانب داري کردن و طرف گيري کردن از کسي باشد.» (ديوان حافظ، قزويني – غني، 278). بين مبين و ببين تضادّ است.
آفتاب پرستان از چهره ي درخشان و زيباي معشوق ما بي خبرند. اي سرزنش کننده، به خاطر خدا از آفتاب طرفداري مکن. بيا و به صورت زيباي يار ما نگاه کن که تابناک تر است.
5- هواداران: عاشقان و هواخواهان و هوا در معني باد که در اينجا مراد نيست، با صبا ايهام تناسب است. رهرو: سالک – فرهنگ. هندو: منسوب به هند، «سياه از هر چيز» (لغت نامه)، استعاره از زلف سياه يار.
گيسوي راهزن معشوق، باد صبا را که از شمار عاشقانش است، به بند کشيده و گرفتار کرده است؛ ببين که اين هندوي سياه، مشتاقان عاشق خود را چگونه اسير مي کند و به دام مي آورد!
6- از خود فارغ شدن: خود را فراموش کردن و نديدن.
کسي را که من در جستجوي او خود را فراموش کردم و از خود بي خود شدم، تا حال مانند او را کسي نديده و نخواهد ديد. اگر باور نداري، به هر طرف که مي خواهي نگاه کن.
7- محراب: – 11 / 69. خم ابرو: هلال و کمان ابرو. بين محراب و مي نالد و از جهتي بين محراب و خم ابرو تناسب است.
اگر حافظ در گوشه ي محراب ناله و زاري سر مي دهد، شايسته است. اي نصيحت گو، به خاطر خدا آن خم زيباي ابروي يار را نگاه کن تا سبب ناله را دريابي.
8- فلک: آسمان و چرخ. سر تافتن: کنايه از نافرماني کردن و روي گردانيدن.
اي فلک، اي برآوردن مراد و آرزوي شاه منصور روي مگردان و سرپيچي مکن. تيزي شمشير و نيروي بازوي او را ببين؛ يعني اگر در برابر خواسته هاي شاه مقاومت کني، با شمشير تيز و قوّت بازوي او روبه رو خواهي شد.