- شماره 397
1- شبستان: خواب گاه و اقامت گاه شبانه، خانه. اشاره است به خانه ي تيره و تاريک شاعر. مجلس روحانيان: مجلس اهل معني و حقيقت.
اي معشوق، از در وارد شو و قدم به شبستان تيره و تاريک ما بگذار و آن را روشن کن و هواي مجلس روحانيان را معطّر ساز.
2- فقيه: عالم احکام شرعي. دماغ: مغز. دماغ را تر کردن: کنايه از سرمست و بانشاط کردن.
اگر فقيه تو را پند دهد که عاشق مشو و عشق ورزي مکن، جام شرابي به او بده و بگو دماغي تر کن و عبوس و خشک مغز نباش.
3- جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. دل و جان سپردن: کنايه از عاشق شدن. طاق: سقف خميده، استعاره از ابرو. منظر: نظرگاه و ديدگاه، استعاره از چشم.
دل و جان خود را به چشم و ابروي معشوق سپرده ام و عاشق او شده ام. بيا بيا و چشم و ابروي زيباي او را تماشا کن.
4- برآمدن: بالا آمدن. چراغ مه: استعاره از رخ زيبا و درخشان معشوق. برکردن: روشن کردن. بين ستاره، شب و مه و بين نور و چراغ تناسب است.
اي معشوق، ستاره ي شب فراق و جدايي بي فروغ است؛ پس به بام قصر بيا و با چراغ تابناک چهره ي زيبايت شب تاريک ما را نورافشاني کن.
5- خازن جنّت: نگهبان بهشت. تحفه: هديه و ارمغان. فردوس: مجازاً نام بهشت هشتم از هشت بهشت که در اينجا مجازاً بهشت است – 6 / 419. عود: – 8 / 84. مجمر: منقل و آتشدان.
به نگهبان بهشت بگو که خاک اين مجلس را به رسم تحفه و ارمغان به بهشت ببرد و عود آتشدان کند؛ يعني خاک اين مجلس چنان خوش بوست که با سوزاندن آن، هواي بهشت عطرآگين مي گردد.
6- مزوّجه: کلاه پنبه اي که صوفيان از آن را بر سر مي گذاشتند. خرقه: لباس رسمي صوفيه – فرهنگ. کرشمه: – 8 / 249. صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. قلندر: درويش لاابالي شوريده احوال – فرهنگ.
از اين کلاه و خرقه ي صوفيان رياکار سخت دل آزرده و دل تنگم. اي معشوق، با يک ناز و غمزه اي که همانند صوفيان پاک نهاد، پاک و بي رياست، مرا قلندر و وارسته کن.
7- شاهدان: جمعِ شاهد – 7 / 11. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. حسن: زيبايي و جمال – فرهنگ. کرشمه: – 8 / 249. سمن: – 7 / 16. صنوبر: – 2 / 27. جلوه کردن: ناز و تفاخر کردن.
وقتي همه ي معشوقان زيباروي باغ در حسن و جمال، فرودست تو هستند، پس اي معشوق، بر سمن ناز کن و بر صنوبر فخر بفروش.
8- فضول نفس: اين ترکيب را دو گونه مي توان خواند: 1- با اضافه ي فضول به نفس که به معني نفس فضول و ياوه گوست. 2- بدون اضافه ي فضول به نفس که در اين صورت صفت جانشين موصوف است و در اينجا کنايه از شخص و يا واعظ فضول و ياوه گوست. ساغر: جام و پياله ي شراب.
اي ساقي، نفس فضول داستان هاي بسياري مي گويد و ياوه گويي مي کند، تو بدآنها گوش فرامده و هم چنان به کار خود بپرداز و شراب در ساغر بريز.
9- حجاب: پرده و مانع. شعاع: پرتو و نور. خرگه: خرگاه، خيمه و سراپرده ي بزرگ. خرگه خورشيد: استعاره از آسمان.
اي معشوق، نور حسن و جمال تو حجاب چشم عقل و ادراک شد و آن را خيره کرد؛ پس بيا و با چهره ي درخشان خود سراپرده ي خورشيد يعني آسمان را نوراني کن.
10- وصال: پيوند با محبوب – فرهنگ. قند وصال: اضافه ي تشبيهي، وصال معشوق از جهت شيريني، به قند مانند شده است. حدّ: اندازه و مقدار. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. لب لعل: اضافه ي تشبيهي، لب به لعل مانند شده است. بين قند و شکر تناسب است.
اي معشوق، حالا که رسيدن به قند وصال تو در حدّ و اندازه ي ما نيست؛ پس دست کم مرا به لب لعل شيرينت حواله کن و بوسه اي بده.
11- دقيقه: نکته ي ظريف و باريک. دماغ را تر کردن: کنايه از سرمست و بانشاط کردن. معاشران: دوستان، هم نشينان.
لب جام شراب را ببوس و آنگاه آن را به عاشقان مست بده و با اين کار لطيف و ظريف، دوستان باده نوش خود را سرمست و بانشاط کن.
شايد بتوان مصراع اوّل را به گونه ي ديگر نيز معنا نمود: لب پياله را ببوس و آنگاه به مستان بوسه اي بده.
12- ملازمت: پيوسته به کار مشغول بودن، جدا نشدن. عيش: شادي و خوش گذراني.
پس از پرداختن به عيش و خوشي و عشق ورزي به معشوقان ماه رو، از جمله کارهايي که بايد انجام دهي، اين است که شعر حافظ را از حفظ کني.