- شماره 394
1- ماه منظر: ماه چهره و ماه ديدار. حسن: جمال و زيبايي. نوبهار: – 6 / 235. خال: – فرهنگ. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد – فرهنگ.
خواجه خال را به مرکز و خط را به دايره مانند کرده است و مي فرمايد: اي معشوقي که چهره ي ماه مانند تو سرآغاز فصل بهار است، خال و خطّ دلرباي تو مرکز و مدار دايره ي زيبايي هاست.
2- پرخمار: مست – 6 / 22. فسون: افسون، ورد، کلماتي که جادوگر و عزايم خوان بر زبان راند، حيله و مکر. سحر: جادوگري، بين پنهان و پيدا و بين بي قرار و قرار تضادّ است.
اي معشوق، در چشم مست پرخمار تو ورد و افسون جادوگري پنهان است و زلف بي قرار و پريشان تو جاي قرار و آرامش حسن و زيبايي است.
3- تافتن: تابيدن و طلوع کردن. برج: در اصطلاح نجوم، منزلگاه ستارگان، يکي از دوازده بخش فلک. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. خاستن: روييدن، ظاهر شدن و پديد آمدن. (لغت نامه). جويبار حسن: اضافه ي تشبيهي، حسن به جويبار مانند شده است.
از برج جمال و زيبايي، هيچ ماهي مانند تو نتابيد و از جويبار لطافت و حسن، هيچ سروي به موزوني تو نروييد.
4- ملاحت: نمکين بودن، زيبا و دلربا بودن. عهد دلبري: ايهام دارد: 1- روزگار دلبري و عاشقي 2- پيمان عشق و عاشقي. فرّخ: خجسته و مبارک. لطافت: نرمي و لطيفي، لطف و رحمت. بيت داراي نوعي صنعت ترصيع است.
عهد دلبري از ملاحت تو شاد و مسرور و روزگار حسن و جمال از لطافت تو مبارک و خجسته شده است.
5- دام زلف و دانه ي خال و مرغ دل: اضافه ي تشبيهي، زلف به دام، خال به دانه و دل به مرغ مانند شده است. شکار حسن: استعاره مکنيّه، حسن معشوق به شکارچي ماهري مانند شده است که از لوازم آن، شکار مي باشد؛ به همين سبب مي فرمايد: اي معشوق، در عالم هيچ دلي نيست که شکارچي ماهر حسن و جمال تو آن را با دام گيسوي پيچيده و دانه ي زيباي خالت اسير نکرده باشد؛ به عبارت ديگر، همه اسير جلوه ي جمال معشوق اند.
6- دايه: پرورنده. طبع: خوي و سرشت. دايه ي طبع: اضافه ي تشبيهي، طبع و سرشت به دايه مانند شده است. از ميان جان: از صميم قلب، با همه ي وجود. به ناز پروريدن: در ناز و نعمت و نوازش و دل جويي پرورش دادن. کنار: آغوش، پهلو.
پرورنده ي طبع و سرشت پيوسته تو را با همه ي وجود، با لطف و مهرباني در ناز و نوازش در آغوش حسن و جمال پرورش مي دهد.
7- بنفشه: – 6 / 16، در اينجا استعاره از خطّ پشت لب يار. تازه و تر بودن: شاداب و سرسبز بودن. آب حيات: – فرهنگ.
از آن جهت گرداگرد لب تو بنفشه ي خطت شاداب و سرسبز است که از جويبار حسن و جمال تو پيوسته آب حيات مي نوشد.
8- طمع بريدن: کنايه از قطع اميد کردن. ديّار: کس، باشنده، هيچ کس. ديار: جمعِ مکسّر دار، شهر و کشور، نواحي و سرزمين. بين ديّار و ديار جناس ناقص است.
حافظ از اينکه بتواند مانند تو را ببيند، قطع اميد کرد؛ به درستي که در عالم حسن و جمال، هيچ کس همتاي تو نيست.