- شماره 392
1- دولت: سعادت و اقبال. ديدار: چهره. بين گدايي و خسروي تضادّ است.
آيا مي داني که سعادت و اقبال در چيست؟ در اين است که چهره ي زيباي يار را ببيني و در کوي او گدايي را بر پادشاهي و سلطنت برگزيني.
2- طمع بريدن: کنايه از قطع اميد کردن، چشم پوشي کردن. جاني: منسوب به جان، عزيز و گرامي که با جان جناس زايد و بين آسان و مشکل تضادّ است.
گذشتن و چشم پوشي کردن از جان بسيار آسان و راحت، ولي قطع اميد کردن و دست کشيدن از ياران عزيز و گرامي، بسيار سخت و مشکل است.
3- شدن: رفتن. غنچه: به سبب بسته بودن و فشردگي تودرتويي گلبرگ هاي آن، نماد دل تنگي و بستگي است و نيز غنچه از لحاظ شکل ظاهري شبيه دل دانسته شده است. پيراهن دريدن: جامه چاک کردن، کنايه از به شوق آمدن و بي قرار گشتن؛ چنان که خواجه در جاي ديگر مي فرمايد:
دامني گر چاک شد در عالَمِ رندي چه باک
جامه اي در نيک نامي نيز مي بايد دريد
(غزل 6 / 240)
مي خواهم مانند غنچه با دل تنگي و ملال به باغ بروم و در آنجا به شوق بيايم و در عين نيک نامي و سربلندي پيراهن خود را پاره کنم،
4- نسيم: باد ملايم، باد صبا و نسيم سحر. بلبلان: جمعِ بلبل – 1 / 77.
گاهي مانند نسيم رازهاي پوشيده و پنهان را با گل در ميان بگذارم و گاهي راز عشق بازي را از زبان بلبلان عاشق بشنوم.
5- ملول گشتن: دل تنگ و آزرده خاطر شدن. دست و لب گزيدن: کنايه از ندامت و پشيماني بردن. بين اوّل و آخر تضادّ است.
در همان آغاز ديدار، بوسيدن لب معشوق را از ياد مبر و از دست مده؛ زيرا در پايان از دست و لب گزيدن ملول و دل تنگ خواهي شد.
6- صحبت: مصاحبت و هم نشيني. منزل دو راه: استعاره از دنياست که از يک راه (تولّد) وارد و از راه ديگر (مرگ) خارج مي شويم و خواجه در جاي ديگر آن را «رباط دو در» گفته است:
از اين رِباطِ دو در چون ضرورت است رحيل
رِواق و طاقِ معيشت، چه سربلند و چه پست
(غزل 4 / 25)
مصاحبت و هم نشيني با ياران را غنيمت بدان، زيرا وقتي از اين منزل موقّتي بگذريم، هرگز به هم نخواهيم رسيد.
اي دوست، به پرسيدن حافظ قدمي نِه
زآن پيش که گويند که از دارِ فنا رفت
(غزل 9 / 82)
7- شاه يحيي: – 7 / 212. يارب: شبه جمله است که براي شگفتي نيز به کار مي رود، خدايا. درويش: فقير و تهي دست – فرهنگ، در اينجا استعاره از خود شاعر است.
گويي حافظ از ياد شاه يحيي رفته است. خدايا، درويش پروراندن و توجّه به تهي دستان را به ياد او بياور.