• شماره 390

1- افسر: تاج. سلطان گل: اضافه ي تشبيهي، گل به سلطان مانند شده است. طرف: جانب، سوي. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. مقدم: بازآمدن، وقت بازآمدن، جاي قدم نهادن. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. سمن: – 7 / 16.

تاج پادشاهي گل از سوي باغ نمايان شد. خدايا، آمدنش بر سرو و سمن مبارک و خجسته باد.

2- خوش: زيبا و دل پسند. نشست خسروي: بر تخت نشستن و جلوس شاهانه.

اين جلوس شاهانه در جاي خود بسيار زيبا و دل پسند بود تا اينکه هرکس به جاي مناسب خود بنشيند.

امروز جايِ هرکس پيدا شود ز خوبان

کآن ماهِ مجلس افروز اندر صدارت آمد

(غزل 5 / 171)

3- خاتم جم: انگشتري سليمان – 4 / 28. بشارت: مژده. حسن خاتمت: عاقبت و سرانجام خوش و نيکو. اسم اعظم: – 4 / 227. دست کوتاه: کنايه از جلوگيري کردن، محروم و بي نصيب کردن. اهرمن: اهريمن، ديو و شيطان. بين خاتم و خاتمت جناس زايد است.

به انگشتري سليمان سرانجام خوش و نيک را مژده بده که اسم اعظم خداوند از او دست ديو و شيطان را کوتاه کرد.

4- معمور: آباد. خانه ي معمور: اين ترکيب ايهام تبادري است به بيت المعمور قرآن که در آيه ي 4، سوره ي طور (52) آمده است: وَالبَيتِ المَعمُور، و قسم به بيت المعمور، گويند بيت المعمور خانه اي است در مقابل کعبه در آسمان که ملائکه بر آن طواف کنند. هر نفس: هر لحظه. بوي رحمان: بوي خداي متعال. باد يمن: باد يماني، بادي است که از جانب يمن مي وزد و اشاره است به حديث مشهور پيامبر اکرم (ص) درباره ي اويس قَرَني – 6 / 48.

اين خانه تا ابد آباد و معمور باد، زيرا که هر لحظه باد يمن از خاک درگاهش بوي خوش رحمان را با خود مي آورد.

5- شوکت: شکوه و جلال. پورپشنگ: مراد، شمس الدّين پور پشنگ، اتابک لرستان (756 – 792 ق.) است که پس از کور کردن پسر عمّ خود، نورالورد، از طرف امير مبارزالدّين به حکومت لرستان رسيد. (بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل، 115) و نيز – (حافظ شيرين سخن، 243)

پورپشنگ به قرينه ي تيغ و شه نامه ايهامي به افراسياب است که پورپشنگ بود و در شاهنامه ي فردوسي از او ياد شده است. شه نامه ها: شاه نامه ها، کتاب هايي که در آن داستان شاهان و شرح جنگ هاي آنان آمده است. داستان شدن: کنايه از مشهور شدن.

شکوه و جلال پورپشنگ و شمشير جهانگير او در همه شاهنامه ها نقل هر مجلس و محفل شده است.

6- خنگ: اسب. چوگان و گوي: – 1 / 108. خنگ چوگاني: اسب مخصوص بازي چوگان. خنگ چوگاني چرخ: اضافه ي تشبيهي، چرخ و آسمان به خنگ و اسب چوگان بازي مانند شده است. خنگ چوگاني چرخ رام کسي شدن: کنايه از اينکه زمانه و فلک مطيع و فرمانبر شدن، بر وفق مراد کسي گشتن. شه سوار: کسي که در سواري مهارت دارد، سوار دلير و چالاک.

اي شه سوار دلير و چالاک، اسب تيزرو چوگاني فلک مطيع و فرمانبر تو شد، حالا که به ميدان آمدي و به سلطنت رسيدي، گويي بزن؛ يعني طبق ميل خود عمل کن و بهره و نصيبي ببر.

7- جويبار ملک و درخت عدل: اضافه ي تشبيهي، ملک و سلطنت به جويبار و عدل به درخت مانند شده است. بيخ بدخواهان: استعاره ي مکنيّه. بين جويبار و آب روان و بين درخت و بيخ تناسب و بين بنشان و بکَن تضادّ است.

خواجه شمشير ممدوح را از حيث تيزي و درخشندگي و آبدادگي، به آب روان مانند کرده است و مي فرمايد: شمشير تيز و برنده ي تو مانند آب روان براي جويبار ملک توست؛ پس تو درخت عدالت را بنشان و ريشه ي دشمنان بدخواه را بکن و نابود ساز.

8- نشگفت: شگفت نيست و تعجّبي ندارد. نکهت: بوي خوش. ايذج: نام قديمي سرزميني در ناحيه ي بختياري که بعدها مال مير ناميده شد و سپس به ايذه تبديل و تغيير نام يافت. (لغت نامه). نافه و مشک: – 2 / 1. ختن: – 3 / 176.

بعد از اين شگفت انگيز نخواهد بود اگر بر اثر خلق خوب و نيکوي تو، از صحراي ايذج بوي دل انگيز و خوش نافه ي مشک ختن به مشام برسد.

9- گوشه گيران: خلوت نشينان، عارفان گوشه گير، شايد در اينجا مراد، کساني باشند که در حکومت قبلي گوشه گير و خانه نشين بودند. خوش: زيبا و دل پسند، شاد و مسرور. طرف: گوشه. طرف کلاه برشکستن: گوشه ي کلاه را خم دادن و کنايه از رعنايي کردن، ناز و تبختر کردن – 2 / 177. برقع: نقاب و روبند.

گوشه گيران آرزو دارند که تو زيبا و دل پسند و با رو خوش بر آنها جلوه گر شوي؛ پس گوشه ي کلاهت را برشکن و فخر و مباهات کن و نقاب از چهره برافکن و بر آنها جلوه گر شو.

10- مستشار: اسم مفعول از استشاره، مشاور و راي زن، کسي که از او طلب مشورت کنند. مؤتمن: امين و قابل اعتماد. مستشار مؤتمن: يادآور حديثي است از حضرت رسول (ص) اَلمُستَشارُ مُؤتَمَنٌ (احاديث مثنوي، 12)

با عقل مشورت کردم، گفت: اي حافظ، شراب بنوش و خوش باش؛ پس اي ساقي، به قول مشاور مورد اعتماد يعني عقل، مَي بده تا بنوشم و مست گردم.

من و انکارِ شراب، اين چه حکايت باشد؟

غالباً اين قدَرم عقل و کفايت باشد

(غزل 1 / 158)

حاشا که من به مَوسمِ گُل ترکِ مَي کنم

من لافِ عقل مي زنم، اين کارکَي کنم؟

(غزل 1 / 351)

11- صبا: نسيم صبحگاهي. بزم: مجلس عيش و شادي. اتابک: – همين غزل بيت 5. جام زرافشان: جام طلايي درخشان که مخصوص بزرگان و سلاطين بوده است.

خواجه با حسن طلبي زيبا که مخصوص خود اوست و غالباً آن را پس از تخلّص مي آورد، مي فرمايد: اي باد صبا، به ساقي مجلس عيش و شادي اتابک اين پيام را برسان که از آن جام زرافشان پادشاه جرعه اي به من بنوشاند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا