- شماره 372
1- شارع: راه راست، شاهراه و نيز ايهامي دارد به صاحب شرع که تعليم دين به مردم کند، يکي از معاني شرع «در آب شدن» و «در آب درآمدن» است و شريعه جاي برداشتن آب از رودخانه است و کلمه ي شارع اين دو لفظ را به ذهن متبادر مي کند که در اين معني با ميخانه تناسب است. در: درگاه و آستان.
بگذار تا از شاهراه ميکده گذر کنيم، زيرا همه ي ما براي نوشيدن يک جرعه از شراب نيازمند اين درگاه هستيم.
2- روز نخست: روز ازل و آغاز خلقت – 1 / 24. رندي: لاابالي گري و بي قيدي، رسوايي – فرهنگ. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. دم از چيزي يا کاري زدن: کنايه از ادّعاي چيزي يا کاري کردن. ره سپردن: راه درنورديدن، طي کردن و کنايه از به مقصود رسيدن.
وقتي روز ازل ادّعاي عشق و رندي کرديم و از آن سخن گفتيم، پس شرط، آن باشد که فقط از عشق و رندي سخن بگوييم و آن راه را طي کنيم.
3- مسند: تخت و تکيه گاه. جم: – 4 / 28. مي رود به باد: ايهام دارد: 1- فاني و نابود مي شود. 2- به وسيله ي باد حرکت مي کند.
در جايي که تخت و تکيه گاه سليمان به باد مي رود، شايسته نيست که غم و اندوه بخوريم؛ بلکه بهتر آن است که باده بنوشيم و مست گرديم و از همه ي درد و رنج ها آسوده خاطر شويم.
4- بو که: بود که، اميد است که. در خون دل نشستن: کنايه از اندوهگين و در ماتم و زاري بودن. ياقوت: سنگي است قيمتي به رنگ هاي مختلف که گران بهاترين آن سرخ رنگ است. احمر: سرخ.
به اميد آنکه بتوانيم دست در کمر او بزنيم و به وصالش برسيم، مانند ياقوت سرخ در خون دل نشسته ايم و رنج مي کشيم.
5- واعظ: ناصح و پنددهنده و از شخصيّت هاي منفي و دوست نداشتني حافظ است. شوريدگان: عاشقان پريشان حال. فردوس: بهشت – 6 / 419.
اي واعظ، ما عاشقان پريشان حال را بيهوده پند و اندرز مده، زيرا خاک کوي معشوق را با بهشت عوض نمي کنيم و به آن توجّهي نداريم.
از درِ خويش خدا را به بهشتم مفِرست
که سرِ کويِ تو از کَون و مکان، ما را بس
(غزل 7 / 268)
سايه ي طوبي و دل جوييِ حور و لبِ حوض
به هوايِ سرِ کويِ تو برفت از يادم
(غزل 4 / 317)
باغِ بهشت و سايه ي طوبيّ و قصر و حور
با خاکِ کويِ دوست برابر نمي کنم
(غزل 2 / 353)
6- چون: وقتي که. صوفيان: جمعِ صوفي، پيروان طريقت تصوّف – فرهنگ. حالت: وجد و شور، خوشي و سرمستي. مقتدا: اسم مفعول از اقتدا، آن که از وي پيروي کنند، پيشوا. شعبده: تردستي و نيرنگ.
خواجه با لحني طنز مي فرمايد: وقتي صوفيان با شور و مستي به رقص و سماع مي پردازند و پيشوا و مقتدا مي شوند، ما نيز از تردستي و نيرنگ دستي حرکت مي دهيم و رقصي مي کنيم تا شايد مقتدا و پيشوا گرديم.
7- مصراع اوّل اشاره است به جرعه بر خاک افشاندن: – 6 / 120. درّ: مرواريد. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ.
خواجه قطرات شراب را که بر خاک افشانده مي شود، به درّ و لعل مانند کرده است و مي فرمايد: اي معشوق، از جرعه ي شرابي که تو بر خاک افشاندي، خاک بي ارزش زمين ارزش يافت و درّ و لعل به دست آورد. بيچاره ما که در برابر تو از خاک هم بي مقدارتريم.
8- کنگره: – 5 / 37. وصل: پيوند با محبوب، وصال – فرهنگ. کاخ وصل: اضافه ي تشبيهي، وصال به کاخ تشبيه شده است.
اي حافظ، وقتي دسترسي به کنگره ي کاخ وصال يار امکان پذير نيست؛ پس به ناچار به خاک درگاه او بسنده مي کنيم و مي سازيم.