- شماره 380
1- دل شده: کنايه از عاشق و بي قرار، سرگردان. سه بيت اوّل اين غزل از مواردي است که جبرانديشي حافظ را نشان مي دهد. براي اطّلاع بيشتر – 8 / 37.
بارها اين سخن را گفته ام و بار ديگر مي گويم که من عاشق و سرگردان، اين راه را به اراده ي خود طي نمي کنم.
2- طوطي و آينه: براي آنکه به طوطي سخن گفتن بياموزند، آينه اي پيش او مي گيرند و از پس آن سخن مي گويند (به اين شخص، استاد گويند). طوطي تصوير خود را در آينه مي بيند و مي پندارد که طوطي ديگري سخن مي گويد و شروع مي کند همانند او تقليد کردن و سخن گفتن. ازل: زمان بي آغاز، ابتداي خلقت – 1 / 24. استاد ازل: کنايه از خداوند است، زيرا در قرآن کريم آمده است که آن کسي که به آدم همه چيز را آموخت، خداي متعال است؛ از جمله: قسمتي از آيه ي 31، سوره ي بقره (2): وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسمآءَ کُلَّها، و نام هاي چيزها را به آدم بياموخت.
و آيه ي 5، سوره ي علق (96): عَلّمَ الاِنسانَ مَا لَم يَعلَم، به آدمي آنچه را که نمي دانست، بياموخت.
مانند طوطي مرا در مقابل آينه قرار داده اند و آنچه را که استاد ازل مي گويد، تکرار مي کنم.
آنچه او ريخت به پيمانه ي ما نوشيديم
اگر از خَمرِ بهشت است وگر باده ي مست
(غزل 6 / 26)
نقشِ مستوري و مستي نه به دستِ من و توست
آنچه سلطانِ ازل گفت بکن، آن کردم
(غزل 6 / 319)
3- چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. چمن آرا: آراينده ي چمن و باغ، کنايه از خداوند. از آن دست: از آن منوال و جهت، به آن صورت. کشيدن برکشيدن و بالا بردن، درست کردن و قرار دادن. بين خار، گل، چمن و مي رويم تناسب است.
من اگر خار بي ارزش و يا گل زيبا و دوست داشتني هستم، در اين باغ عالم باغباني هست که هرگونه که بخواهد مرا پرورش مي دهد.
مکن در اين چمنم سرزنش به خودرُويي
چنان که پرورشم مي دهند، مي رُويم
(غزل 5 / 379)
4- بي دل: عاشق و سرگشته. گوهر: ممکن است استعاره از اشعار گران بهاي شاعر و يا عشق باشد. صاحب نظر: اهل نظر، بصير و آگاه.
اي دوستان، بر من عاشق و سرگشته عيب مگيريد، زيرا که من گوهر گران بهايي دارم و در جستجوي صاحب نظر و گوهرشناسي هستم تا گوهر خود را به او عرضه کنم.
5- دلق ملمّع: خرقه ي وصله وصله ي رنگارنگ – خرقه در فرهنگ.
اگرچه با داشتن خرقه ي وصله دار رنگارنگ و ادّعاي پارسايي کردن نوشيدن شراب قرمز عيب است، ولي مرا سرزنش مکن؛ زيرا که با نوشيدن آن رنگ تزوير و فريب را از خرقه ام مي شُويم.
شستن رنگ ريا و عجب و غرور از خرقه، از مطالبي است که حافظ فراوان در ديوان از آن ياد کرده است:
کنون به آبِ ميِ لعل خرقه مي شُويم
نصيبه ي ازل خود نمي توان انداخت
(غزل 9 / 16)
نذر و فتوحِ صومعه در وجهِ مَي مي نهيم
دلقِ ريا به آبِ خرابات برکشيم
(غزل 2 / 375)
ساقي بيار آبي از چشمه ي خرابات
تا خرقه ها بشُوييم از عُجبِ خانقاهي
(غزل 9 / 489)
6- موييدن: گريه و زاري کردن.
خنده و گريه ي عاشقان در اختيار خودشان نيست، بلکه از جاي ديگري سرچشمه مي گيرد؛ به همين جهت است که شب ها بي اختيار شادم و نغمه سرايي مي کنم و شعر مي سرايم و سحرگاهان غمگينم و ناله و زاري سر مي دهم.
7- ميخانه: – فرهنگ. مشک: – 2 / 1. ختن: – 3 / 176.
حافظ به من گفت که خاک درِ ميکده و خرابات را بو مکن؛ به او بگو که بر من ايراد نگيرد که من گويي مشک ختن را مي بويم.