• شماره 379

1- سر خوش بودن: سرمست و شادمان بودن. نسيم: بوي خوش.

سرمست و شادم و به آواز بلند مي گويم که من بوي خوش زندگي را از ساغر شراب مي جويم.

2- عبوس: اخمو و ترش رو. زهد: پارسايي، پرهيزکاري، دوري از دنيا – فرهنگ. وجه: چهره و صورت. خمار: ملالت و سردردي که ساعتي پس از خوردن شراب و زايل شدن نشئه ي آن عارض مي شود. مريد: – 6 / 77. خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. درد: – 4 / 44. دردي کشان: کساني که جام شراب را تا ته سر مي کشند، باده نوشان قهّار، کنايه از رندان عاشق پيشه ي مست. بين عبوس و خوش خو تضادّ است.

خواجه رندان دُردي کش را خوش خو و شاد مي داند – 8 / 149، ولي زاهدان گران جان را عبوس و بدخو دانسته است؛ چنان که مي فرمايد:

گِله از زاهدِ بدخو نکنم، رسم اين است

که چو صبحي بدمد، در پي اش افتد شامي

(غزل 5 / 467)

هرگز ترش رويي زاهدان عبوس در چهره ي شاد مستان دُردکش عاشق قرار نمي گيرد. من هوادار و مريد رندان دُردکش عاشق خوش خو هستم.

3- فسانه شدن: افسانه شدن، مثل و مشهور شدن. خم چوگان: انحنا و خميدگي سر چوگان. چوگان و گوي: – 1 / 108.

خواجه ابروي دوست را به چوگان مانند کرده است و مي فرمايد: از آن زمان که ابروي کمان معشوق مرا مانند گوي در خم چوگان خود کشيد و عاشق و بي قرار کرد، به سرگشتگي و مستي مشهور عالم شدم.

4- پير مغان: پير ميکده و طريقت – فرهنگ.

اگر پير مغان در به رويم نگشايد و مرا نپذيرد، کدامين در را بزنم و به کجا روي بياورم و چاره از کجا بجويم؟

5- چمن: سبزه و گياه، استعاره از دنيا. خودرويي: گياهي که به خودي خود برويد، در اينجا کنايه از کسي که بدون تعليم و تربيت باشد. اين بيت موافق جبرانديشي حافظ – 8 / 37.

خواجه جهان را به باغ، خود را به گل و گياه و خدا را به باغباني تشبيه کرده است و مي فرمايد: مرا در چمن اين دنياي فاني به خودرويي سرزنش و مؤاخذه مکن، زيرا همان گونه که مرا پرورش مي دهند، مي رويم.

من اگر خارم و گر گُل، چمن آرايي هست

که از آن دست که او مي کشدم، مي رُويم

(غزل 3 / 380)

6- خانقاه: – فرهنگ. خرابات: – فرهنگ.

تو خانقاه و ميخانه را سبب و واسطه ي ميان من و او مدان، خداگواه است که هرجا که هست، هميشه با اويم و او را مي بينم.

در عشق، خانقاه و خرابات فرق نيست

هرجا که هست، پرتوِ رويِ حبيب هست

(غزل 3 / 63)

همه کس طالبِ يارند، چه هشيار و چه مست

همه جا خانه ي عشق است، چه مسجد چه کِنشت

(غزل 3 / /80)

7- طلب: خواستن، جستجو کردن – فرهنگ. کيميا: – 9 / 5. دولت: سعادت و اقبال. عنبر: – 5 / 58.

خواجه بهروزي را به کيميايي و اين کيميا را به غبار راه طلب مانند کرده است و مي فرمايد: گرد و غبار راه طلب اکسير نيک بختي و بهروزي است و من بنده ي آن خاک و غبار سعادتمند و خوش بو هستم.

8- شوق: – 7 / 58. نرگس: – 5 / 24. لاله: – 9 / 58. قدح: جام و پياله ي شراب.

خواجه مجموعه ي گلبرگ هاي لاله را به جام شراب مانند کرده است که گويي پيوسته جام به دست است و باده مي نوشد و خود را در حالي که جام به دست دارد و در انتظار معشوق بلندبالا نشسته است، به لاله ي لب جوي مانند کرده است و مي فرمايد: از اشتياق ديدن چشمان مست و دلرباي معشوق بلندقامت زيبا مانند لاله، جام به دست بر لب جوي افتاده ام.

9- فتوا: «فرمان فقيه و مفتي، آنچه فقيه نويسد براي مقلّدان خود.» (لغت نامه). زرق: دورويي و نيرنگ و نفاق. غبار زرق: اضافه ي تشبيهي، زرق به غبار مانند شده است. فيض: در لغت به معني جوشش و ريزش است و در اينجا مجازاً لطف و بخشش.

شراب بياور تا بنوشم و مست گردم تا به فتواي حافظ از دل پاک و روشن خود

، گرد و غبار ريا و تزوير را به فيض و بخشش جام باده بشويم و از بين ببريم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا