• شماره 370

1- صلاح: خير و نيکي و پرهيزکاري. صلاگفتن: دعوت کردن و فراخواندن به مهماني و بزم. دور: ايهام دارد: 1- گرداگرد و اطراف 2- روزگار و زمان. نرگس: – 5 / 24. دعا گفتن: «رخصت کردن و وداع شدن» (لغت نامه)، خداحافظي کردن، زيرا خداحافظي نيز نوعي دعاست. بين صلاح و صلا جناس زايد و بين صلاگفتن و دعا گفتن (در معني خداحافظي) ايهام تضادّ است.

تقوا و پرهيزکاري از ما مجوي و انتظار نداشته باش، زيرا که ما مستان را به مجلس بزم خود دعوت کرده ايم و در دَور چشم خمار و مست تو با سلامت وداع گفتيم.

صلاحِ کار کجا وُ منِ خراب کجا؟

ببين تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجا

(غزل 1 / 2)

صلاح و توبه وُ تقوا ز ما مجو حافظ

ز رند و عاشق و مجنون کسي نيافت صلاح

(غزل 8 / 98)

2- ميخانه: – فرهنگ. خانقه: خانقاه – فرهنگ. بين بگشا و نگشود تضادّ است.

درِ ميکده را به رويم بازکن، زيرا که از خانقاه هيچ گشايشي در کارم حاصل نشد. اگر اين حقيقت را باور داري يا نداري؛ به هر حال اين سخني بود که گفتيم.

3- خراب: مست و بي خود. حبيب: محبوب. مرحبا: شبه جمله است، آفرين، خوشا.

اي ساقي، من از چشم خمار و دل فريب تو اين گونه مست و مدهوش افتاده ام، ولي به هر دردي که از سوي دوست بيايد، هزار بار آفرين و مرحبا گفتم.

4- اي معشوق، اگر مرا مورد عفو و بخشش قرار ندهي، سرانجام پشيمان خواهي شد و اين را به ياد داشته باش که در حضور تو کجا و چه وقت اين حقيقت را گفتم.

5- شمشاد: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. بهتان: تهمت و دروغ بستن.

قامت رعنا و زيباي تو را به شمشاد مانند کردم و همين سبب شرمندگي بسيار شد که چرا اين نسبت و اين تهمت و دروغ را بر تو بستم؛ زيرا قدّ تو بسي رعناتر از شمشاد است.

6- نافه: – 2 / 1. جگرخون شدن: کنايه از مشقّت و سختي بردن. کم زاينم نمي بايد: سزاوار و شايسته ي کمتر از اين نيستم، يعني بيش از اينها حقّم هست. چين: سرزمين چين و در معني پيچ و تاب، با زلف ايهام تناسب است. خطا: اشتباه و در معني نام سرزمين، با چين و نافه ايهام تناسب است.

جگرم چون نافه ي آهو خون شد و اين کمترين مجازات من بود، زيرا جزا و کيفر آن کسي که در برابر زلف تابدار و پيچيده ات از چين سخن بگويد، همين است.

7- درگرفتن: اثر کردن. بدعهدي: پيمان شکني و بي وفايي. گل: گل سرخ. صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ.

حکايت با صبا گفتن: سخن با باد صبا گفتن، کنايه از کار بيهوده و بي فايده انجام دادن.

اي حافظ، به واسطه ي آتش عشق سراپايت چون آتش، گرم و سوزان شده است، ولي افسوس که در يار اثر نکرد و اين مانند آن است که از بي وفايي گل نسبت به بلبل با باد صبا سخن بگوييم که سودي ندارد و بي فايده است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا