- شماره 368
1- ميخانه: – فرهنگ. گشاد: گشايش – 10 / 16. مراد: حاجت و آرزو.
برخيز و بيا تا از ميکده و خرابات گشايشي براي کار خود طلب کنيم. سر راه دوست بنشينيم و آرزو و مرادي را از او بخواهيم.
2- زاد: توشه و آذوقه. حرم: – 5 / 56. وصل: پيوند با محبوب، وصال – فرهنگ. گدايي: طلب و نيازمندي – فقر در 9 / 39.
براي رسيدن به کوي وصل يار زاد و توشه اي نداريم. مگر با گدايي کردن از ميکده و خرابات توشه اي فراهم نماييم؛ يعني از راه ميخانه و مستي مي توان به معشوق رسيد.
3- روان: جاري و رونده. رسالت: پيام بردن و رساندن. پاک نهاد: پاک سرشت، پاک دل، کسي که از گناه و آلودگي به دور است. بين آلوده و پاک تضادّ است.
اگرچه اشک آلوده به خون براي رسيدن به کوي يار جاري است، ولي براي رساندن پيام به نزد او به دنبال پاک نهاد و طاهري هستيم.
4- داد طلبيدن: انصاف خواستن، دادخواهي کردن.
اي معشوق، اگر از ستم غم عشق تو ناله کنيم و دادخواهي نماييم، لذّت داغ غمت بر دل ما حرام باد.
5- خال: – فرهنگ. نقطه ي خال: اضافه ي تشبيهي، خال از نظر کوچکي و سياهي، به نقطه مانند شده است. لوح: صفحه و هر چيز پهن که بتوان بر روي آن نوشت. لوح بصر: اضافه ي تشبيهي، بصر به لوح مانند شده است. مردمک: «سياهي کوچک که در ميان سياهي چشم باشد و مردمک آن را بدين سبب گويند که صورتي کوچک به شکل آدمي در آن مي نمايد و از اين جهت در عربي انسان العين گويند.» (لغت نامه). مداد: ايهام دارد: 1- مرکّب که با قلم نوشته مي شود. 2- مصدر باب مفاعله در معني ياري و کمک خواستن.
نقطه ي خال تو را بر صفحه ي چشم نمي توان نقش کرد، مگر اينکه از مردمک سياه چشم مدادي طلب کنيم.
6- عشوه: – 8 / 249. به جان: به قيمت جان، در مقابل جان. شکرخنده: خنده ي شيرين. مزاد: افزودن و زياد کردن قيمت.
دل از لب نوشين تو به قيمت جان عشوه اي خواست، ولي لبت با خنده ي شيرين گفت که زيادي مي طلبيم؛ يعني براي بوسيدن و به کام رسيدن، دادن جان کافي نيست.
7- نسخه ي عطري: نسخه اي که در آن روش ساختن عطرها و داروها را نوشته باشند، از بيت چنين برمي آيد که ظاهراً از عطرها از جمله از غاليه براي مداواي سودازدگي و ماليخوليا استفاده مي کردند. سودا: – 1 / 36. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد – فرهنگ. غاليه: – 5 / 27. غاليه سا: غاليه ساينده، معطّر و خوش بو. سواد: رونوشت و مسوّده.
تا زماني که دل ديوانه و سودازده ي ما به نسخه ي عطري نيازمند است، ما از خطّ خوش بوي تو اي يار، رونوشت و سوادي براي درمان دل خود مي طلبيم.
8- خاطر: فکر و انديشه، دل.
وقتي غم عشق تو را فقط در دل هاي شاد و آرام مي توان يافت؛ پس ما در آرزو و اشتياق غم عشقت در جستجوي دل شادي هستيم.
روزگاري است که سَواديِ بتان، دينِ من است
غمِ اين کار، نشاطِ دلِ غمگينِ من است
(غزل 1 / 52)
9- مدرسه: – 2 / 44. بيت داراي صنعت ردّالمطلع است.
اي حافظ، تا کي مي خواهي بر در مدرسه بنشيني و به بحث و جدل بپردازي؟ برخيز و بيا تا از ميکده و خرابات گشايشي براي کار خود طلب کنيم.