• شماره 354

1- رخنه: شکاف و سوراخ، عيب و فساد. چشم بيمار: چشم خمار و نيم باز. درد چيدن: کنايه از تيمارداري و درد ديگري را بر خود گرفتن، «قدما مي پنداشتند که با نفس کشيدن مي توانند بيماري عزيزي را به خود منتقل کنند، لذا دردچين کسي است که مي خواهد بيماري ديگري را از روي محبّت به خود منتقل کند. دردچين به معناي شفادهنده هم آمده است.

ما را که جراحت است، خون آيد

دردِ تو چنم که فارغ از دردي

(سعدي، 661)

پيش از آن بر راست و بر چپ مي دويد

که بچينم دردِ تو، چيزي نچيد

(مولوي)»

(فرهنگ اشارات)

اي معشوق، با مژگان سياه و زيبايت هزاران شکاف در دين و ايمان ظاهري ام ايجاد کردي. بيا تا به شکرانه ي خدمتي که در حقّم نمودي، از چشم خمار و بيمارت هزاران درد و بلا را دور سازم.

2- الا: شبه جمله است، هان، بدان و آگاه باش. هم نشين دل: دلدار و هم دم دل.

هان اي دلدار و هم دم دل که دوستانت را از ياد برده اي، اميدوارم آن روزي که لحظه اي از يادت غافل شوم، هرگز نيايد.

3- فرهاد: – 4 / 54. افسون: ورد، کلماتي که جادوگر و عزايم خوان بر زبان راند، حيله و مکر. بين فرهاد و فرياد جناس لاحق و بين شيرين در معني معشوقه ي فرهاد، با فرهاد ايهام تناسب است.

جهان مانند پير، فرسوده و بي اصل و بنياد است. از اين دنياي فرهادکش که با فريب و تزوير، مرا از جان شيرينم دل تنگ و آزرده کرده است، فرياد و فغان.

4- تاب: گرمي و حرارت. آتش دوري: اضافه ي تشبيهي، دوري و فراق از جهت سوزندگي به آتش مانند شده است.

خواجه خود را به گل مانند کرده است که هنگام گرفتن گلاب در ديگ مي جوشانند و حرارت مي دهند – 6 / 29.

باد شبگيري: باد سحرگاهي. نسيم: بوي خوش. عرق چين: عرق چيننده، نوعي کلاه نازک که عرق را جمع مي کند، در اينجا استعاره از زلف معشوق است. بين غرق و عرق جناس خطّ است.

از سوز و گداز آتش دوري معشوق چون گل غرق عرق شده ام. اي نسيم سحرگاهي، بوي خوشي از آن زلف معطّر يار برايم بياور.

5- جهان فاني و باقي: جهان مادّي و فاني شونده و جهان غيرمادّي جاويد. شاهد: – 7 / 11. طفيل: طفيلي و وابسته، متّکي. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. بين فاني و باقي تضاد و بين باقي و ساقي جناس لاحق است.

هر دو عالم فداي معشوق زيبارو و ساقي باد؛ زيرا که پادشاهي جهان را وابسته ي عشق مي بينم.

طفيلِ هستيِ عشق اند آدميّ و پري

ارادتي بنَما تا سعادتي ببَري

(غزل 1 / 452)

6- اگر دوست به جاي من ديگري را برگزيند، صاحب اختيار است؛ ولي اگر من به جاي يار، جان شيرينم را انتخاب کنم، حرامم باد؛ يعني معشوق از جانم عزيزتر است.

7- صباح الخير: صبح به خير. بلبل: – 1 / 77. غوغا کردن: فرياد و هياهو کردن، هنگامه به پا کردن، شور و هيجان آوردن. خيال: تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق. خواب دوشين: خواب ديشبي.

بلبل صبح به خيرگفت: اي ساقي، کجايي. برخيز و بيا که خيال خوابي که ديشب ديدم، شور و غوغا در سرم به پا کرده است.

8- حورالعين: زنان سياه چشم بهشتي – 2 / 125. شمع بالين: شمع کنار بستر.

اي معشوق، اگر به وقت جان دادن، شمع بالينم باشي، از بستر مرگ يک سر به قصر حوران بهشتي خواهم رفت.

9- حديث آرزومندي: سخن و حکايت عشق. نامه: کنايه از غزل. ثبت افتادن: نوشتن. تلقين دادن: آموختن و فهماندن.

سخن و حکايت عشق که در اين نامه نوشته شد، همانا درست و بي غلط است؛ زيرا حافظ، آن را به من آموخته است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا