- شماره 352
1- شدن: گذشتن، رفتن. ميخانه: – فرهنگ. فقر: – 9 / 39. اهل دولت: اهل سعادت و اقبال، دولتمندان و توانگران.
از نگاه خواجه در ميخانه نوعي سعادت و خوش اقبالي است؛ به همين سبب مي فرمايد: مدّت زماني مي گذرد که در ميکده و خرابات خدمت مي کنم و با وجود فقر ظاهري، کار سعادتمندان و توانگران را انجام مي دهم.
مَبين حقير، گدايانِ عشق را، کاين قوم
شهانِ بي کمر و خسروانِ بي کُلَهند
(غزل 4 / 201)
بر درِ ميکده رندانِ قلندر باشند
که ستانند و دهند افسرِ شاهنشاهي
خشت زيرِ سر و بر تارکِ هفت اختر پاي
دستِ قدرت نگر و منصبِ صاحب جاهي
(غزل 4 و 3 / 488)
2- وصل: پيوند با محبوب – فرهنگ. دام وصل: اضافه ي تشبيهي، وصل به دام مانند شده است. تذرو: – 5 / 189. خوش خرام: کسي که با ناز و زيبايي حرکت کند، خوش رفتار.
در کمين نشسته ام و در انتظار فرصت مناسبي هستم که چه وقت مي توانم معشوق خوش رفتاري چون تذرو را در دام وصل بياورم.
3- واعظ: ناصح و پنددهنده و از شخصيّت هاي منفي و دوست نداشتني حافظ است. بوي حق شنيدن: حقّ و حقيقت را شناختن.
واعظ و پنددهنده ي ما حقّ و حقيقت را نمي شناسد. بشنو که اين سخن را در حضور او مي گويم و غيبت نمي کنم.
4- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. افتان و خيزان رفتن صبا: اشاره است به اين مطلب که شاعران باد صبا را بيمار تصوّر کرده اند – 5 / 129. استمداد: مدد و ياري خواستن. همّت: – 12 / 12.
همراه باد صبا افتان و خيزان تا کوي معشوق مي روم و از همّت بلند ياران همراه کمک مي طلبم.
5- زحمت: ايهام دارد: 1- انبوهي و ازدحام 2- رنج و سختي. برتافتن: تحمّل کردن، تاب آوردن. بت: استعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. تخفيف: کم کردن.
اي معشوق، خاک کوي تو بيش از اين تحمّل زحمت ما را ندارد، لطف هاي بسيار در حقّ ما کردي، ديگر زحمت را کم مي کنم.
6- غمزه: – 8 / 249.
اي دل، به ياد داشته باش که چه قدر تو را نصيحت مي کنم که گيسوي تابدار و زيباي معشوق دام راه و غمزه ي او تير بلا و مصيبت است.
در زلفِ چون کمندش اي دل مپيچ، کآنجا
سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت
(غزل 4 / 94)
7- کريم: بخشنده، از اسماي حسني الهي است. دليري: گستاخي و جسارت. خلوت: گوشه نشيني – عزلت در فرهنگ.
اي خداي بخشنده اي که ستّارالعيوب هستي و عيب ها را مي پوشاني، چشم مردم بدبين و بدگمان را از اين گستاخي هايي که من در گوشه ي تنهايي ام انجام مي دهم، بپوشان.
8- حافظ: علاوه بر تخلّص شاعر، به معني حافظ قرآن بودن و آواز خوش خواندن او نيز ايهام دارد – 9 / 3. درد: – 4 / 44. دردي کش: کسي که جام شراب را تا ته سر مي کشد، باده نوش قهّار، کنايه از رندان عاشق پيشه ي مست. شوخي: گستاخي و بي شرمي و بي حيايي. صنعت کردن: تزوير و نفاق و دورويي کردن.
در يک مجلس، حافظ قرآنم و در مجلس ديگر، باده نوش قهّار. نگاه کن که چگونه با گستاخي و بي شرمي مردم را فريب مي دهم و به ظاهرسازي و رياکاري مي پردازم (شايد خواجه با گفتن اين بيت مي خواهد بگويد که چون مردم روزگار اهل ريا و تظاهر و فريب شده اند، من نيز به ناچار مجبورم مانند خودشان با آنها رفتار کنم).