- شماره 351
1- حاشا: شبه جمله است که براي انکار و تنزيه به کار مي رود، دور است، هرگز. موسم گل: وقت بهار. لاف زدن: مدّعي چيزي يا کاري بودن. بيت داراي استفهام انکاري است.
دور باد از من که در وقت شکفتن گل نوشيدن شراب را ترک کنم. من که مدّعي عقل هستم، اين کار را کي انجام مي دهم؟
من و انکارِ شراب، اين چه حکايت باشد؟
غالباً اين قدَرم عقل و کفايت باشد
(غزل 1 / 158)
مشورت با عقل کردم، گفت حافظ مَي بنوش
ساقيا، مَي دِه به قولِ مستشارِ مؤتمن
(غزل 10 / 390)
به عزمِ توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهارِ توبه شکن مي رسد، چه چاره کنم؟
(غزل 1 / 350)
من رند و عاشق، در مَوسمِ گُل
آنگاه توبه؟! استغفرالله
(غزل 4 / 418)
2- مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. زهد: پارسايي، پرهيزکاري، دوري از دنيا – فرهنگ. علم: مراد خواجه علم ظاهر و مادّي است که سبب تفاخر و غرور مي گردد – 3 / 378. چنگ: – 8 / 29. بربط: – 5 / 137.
مطرب کجاست تا حاصل همه ي زهد و پارسايي و علم خود را در کار آهنگ چنگ و بربط و ني صرف کنم؟
3- قيل و قال: مباحثه و گفتگو و جنجال. مدرسه: – 2 / 44. حالي: حالا، اکنون. خدمت کردن: چاکري و بندگي کردن.
اکنون از بحث و جدال هاي مدرسه دلگير و خسته شده ام، پس مي خواهم مدّتي را در خدمت معشوق و مَي باشم و به دل خود برسم.
بخواه دفترِ اشعار و، راهِ صحراگير
چه وقتِ مدرسه وُ بحثِ کشفِ کشّاف است
(غزل 2 / 44)
4- وفا: – 2 / 90. جم: – 4 / 28. کاووس کي: – 5 / 101.
چه وقت در روزگار وفا بوده است؟! جام شراب بياور تا بنوشم و مست گردم و داستان جم و کاووس کي را برايت بازگو کنم که عاقبت آنها چه شده است.
5- نامه ي سياه: نامه ي اعمال انسان که در آن گناه بسيار نوشته شده باشد. روز حشر: روز قيامت و رستاخيز. فيض: جوشش و ريزش. طي کدن: درنورديدن و در هم پيچيدن.
از نامه ي سياه خود هراسي به دل راه نمي دهم، زيرا که در روز قيامت با لطف و بخشش خداوند صد نامه از اين گونه در هم پيچيده خواهد شد. (شايد خواجه اميدوار است در برابر فيض لطف حق، گناهاني چون مي خواري و پرداختن به معشوق که در درگاه الهي به سبب اينکه آزاري به کسي نمي رساند، بخشوده شود.)
6- پيک صبح: کنايه از نسيم سحر و باد صبا. طالع: – 3 / 54. فرخنده پي: مبارک قدم. خجسته طالع و فرخنده پي هر دو صفت پيک صبح است. پيک صبح، خوش اقبال و سعادتمند است که به حضور معشوق مي رسد و مبارک قدم است که با آمدنش خبري از معشوق به عاشق آورده مي شود و نيز گل ها و گياهان در باغ شکفته مي گردد.
کجاست قاصد سحر تا با او که سعادتمند و مبارک قدم است، از درد و رنج هاي شب دوري از يار بگويم و درد دل کنم؟
7- جان عاريت: جان و روح عاريتي، جاني که آن را براي مدّت کوتاهي به انسان مي دهند و دوباره پس مي گيرند. دوست: معشوق و محبوب ازلي. رخش ببينم: در اينجا نکته ي قابل توجّهي است و آن اعتقاد به رؤيت خداوند است که اکثر فرق اهل سنّت به جز معتزله بدآن معتقدند و براي اثبات آن به بسياري از آيات و احاديث استناد مي کنند. شيعه هم مانند معتزله اعتقادي به رؤيت خداوند ندارد. از اين بيت چنين برمي آيد که حافظ مانند اشاعره به رؤيت خداوند در روز قيامت اعتقاد داشته است.
روزي که روي دوست را ببينم، اين جان و روح عاريتي و موقّتي را که او به حافظ سپرد، تسليمش خواهم کرد.