• شماره 348

1- ديده دريا کردن، کنايه از اشک بسيار ريختن و گريستن شديد. به صحرا افکندن: کنايه از دور انداختن. دل به دريا افکندن: کنايه از بي باکانه و بي پروا به کاري پرداختن، مصمّم بودن.

آن چنان مي گريم تا چشمم چون دريا شود و صبرم را به دور مي افکنم و در اين کار (اشک ريختن و بي صبري کردن) بي پروا دل به دريا خواهم زد.

2- آتش اندر چيزي افکندن: کنايه از نابود کردن و از بين بردن آن چيز. گنه آدم و حوّا: – 4 / 57.

از دل تنگ آلوده به گناهم براي توبه کردن چنان آه سوزناکي برمي آورم که نه تنها گناه خود، بلکه گناه آدم و حوّا را هم در آتش آه خود مي سوزانم و نابود مي سازد.

3- اصل و مايه ي شادي و سرور جايي است که معشوق زيبا در آنجاست؛ پس نهايت تلاشم در اين است که به جايگاه او برسم و کامياب شوم (خدا کند که برسم).

4- قبا: جامه اي بلند که جلوي آن تا پايين باز است و معمولاً با بند و قيطان بسته مي شود. مه: ماه، استعاره از معشوق زيبا. مه خورشيد کلاه: زيبارويي که کلاه او مانند خورشيد نوراني و درخشان است و يا اينکه خورشيد نوراني کلاه است، کنايه از معشوق زيبايي که جاه و مقامي بلند و رفيع دارد. سودا: – 1 / 36. سودازده: کنانيه از عاشق و شيفته.

اي معشوق زيبارويي که خورشيد کلاه توست، اندکي درنگ کن و بند قبا بگشا تا سر سودازده و عاشق خود را چون زلف بلندِ بر پاي افتاده ات در پاي تو نثار کنم.

5- تير فلک: تير آسمان و چرخ و در معني عطارد که در اينجا مراد نيست، با جوزا و عقده در معني اصطلاح نجومي آن، ايهام تناسب است. کمرترکش: کمر و چرمي که بر ميان بندند و ترکش و تيردان را از آن آويزند. جوزا: – 1 / 329. عقده افکندن: گره زدن.

از دست فلک، تير بلا و مصيبت خورده ام؛ اي ساقي، شراب بده تا بنوشم و مست شوم و در مستي بر کمرترکش جوزا گره بيندازم و مانع پرتاب تير حوادث به سوي خود باشم،

6- جرعه افشاندن: – 6 / 120. تخت روان: تختي که بزرگان بر آن بنشينند و غلامان، آن را حمل کنند، تخت رونده، در اينجا استعاره از آسمان گردنده است.

خواجه در بيت قبل از ساقي شراب مي خواهد تا بنوشد و در حال مستي به آسمان برود و به کمرترکش جوزاگره بيندازد و در اين بيت در عالم خيال، آسمان را زمين تصوّر کرده که در حالت سرمستي جرعه اي بر آن مي افشاند؛ امّا برخي از شارحان، تخت روان را زمين فرض کرده و گفته اند که خواجه در عالم خيال، زمين را متحرّک دانسته و جرعه اي بر آن افشانده است. غلغل: بانگ و آواز. چنگ: – 8 / 29. مينا: شيشه. گنبد مينا: استعاره از آسمان شيشه اي آبي.

و جرعه اي از جام شراب بر اين تخت روان بيفشانم و بانگ و فرياد چنگ را در آسمان آبي رنگ طنين انداز کنم.

7- چو: چون که، وقتي که.

اي حافظ، وقتي اعتماد کردن به روزگار، سهو و اشتباه است؛ پس چرا من عيش و شادي امروز را به فردا موکول کنم؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا