- شماره 339
1- خيال: تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق. گلشن چشم و روزن چشم: اضافه ي تشبيهي، چشم به گلشن و روزن مانند شده است. نظر: نگاه، ديدن.
وقتي در عالم خيال تصوير چهره ي تو در باغ چشمم مي گذرد، دل با اشتياق براي تماشاي آن به سوي دريچه ي چشم مي آيد.
2- منظر: جاي تماشا و نگاه کردن. معيّن: ايهام دارد: 1- مشخّص و تعيين شده 2- پارچه ي منقّش و رنگارنگ که در اين صورت گوشه ي چشم، به پارچه ي منقّش و رنگارنگ مانند شده است. معيّن يادآور واژه ي عين به معني چشم نيز هست که در اين صورت با منظر و چشم ايهام تبادر است.
براي ديدن تو هيچ تکيه گاهي را لايق و درخور به جز اين گوشه ي معيّن چشم نمي بينم که در عالم منم و تنها اين گوشه ي چشم.
رِواقِ مَنظرِ چشمِ من آشيانه ي توست
کَرَم نما وُ فرودآ که خانه خانه ي توست
(غزل 1 / 34)
3- لعل و گوهر: استعاره از اشک. نثار: – 3 / 60. گنج خانه ي دل: اضافه ي تشبيهي، دل به خانه و خزانه ي گنج تشبيه شده است.
اي معشوق، بيا که شوق ديدار تو سبب شده است تا گوهر اشک را از گنجينه ي دل به سوي دريچه ي چشم روان سازم تا نثار مقدم تو نمايم.
4- سرشک: اشک. سر چيزي داشتن: کنايه از قصد انجام کاري را داشتن. دامن گرفتن: کنايه از مانع انجام کاري شدن.
اگر سحرگاه خون جگرم دامن چشم را که پيوسته گريان بود، نمي گرفت؛ سيل اشکم قصد ويراني دل را داشت.
5- خلل: تباهي و ويراني. خون به گردن کسي بودن: کنايه از قتل و کشتن به گردن کسي بودن.
روز اوّل که چهره ي زيباي تو را ديدم، دل مي گفت که اگر آسيبي به من برسد، خون من به گردن چشم است.
6- بو: اميد و آرزو. شب خوش: شب گذشته، ديشب. چراغ به راه باد نهادن: کنايه از کار بيهوده و بي فايده کردن. چراغ روشن چشم: اضافه ي تشبيهي، چشم به چراغ روشن تشبيه شده است.
ديشب در آرزو و اشتياق رسيدن مژده ي وصالت تا سحرگاه چراغ روشن چشمم را در راه باد قرار دادم و انتظار کشيدم.
7- مردمي: جوانمردي و انسانيّت. ناوک: تير، استعاره از مژگان و نيز در معني ناز و غمزه هم به کار رفته است. مردم افکن: دلير و نيرومند. بين مردمي و مردم جناس زايد و مردم در معني مردمک چشم که در اينجا مراد نيست، با چشم ايهام تناسب است.
اي معشوق، به انسانيّت سوگند که دل عاشق و رنجور حافظ را با تير دل آزار مردم افکن ناز و غمزه ي چشمت از پاي درنياور.