- شماره 327
1- جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. هواداران: عاشقان و دوست داران.
با معشوق عهد و پيماني بسته ام که تا زنده ام، عاشقان و دوست داران کوي او را چون جان، عزيز و گرامي بدارم.
2- خاطر: دل، فکر و انديشه. چگل: – 5 / 50. ختن: – 3 / 176. شمع چگل و ماه ختن: هر دو استعاره از معشوق زيباروست.
صفاي خلوت خاطر خود را از آن معشوق دلربايي که چون شمع چگلي تابان و زيباست، مي جويم و روشني چشم و نور دلم را از درخشش آن ماه روي ختني دارم.
3- کام: اميد و آرزو و در معني دهان که در اينجا مراد نيست، با دل ايهام تناسب دارد. فکر: انديشه و در اينجا به معني ترس و بيم است. خبث: پستي و پليدي. انجمن: مجلس، گروه.
وقتي خلوتي را مطابق ميل و آرزوي دلم به دست آوردم، پس ديگر چه ترسي از پستي و پليدي بدگويان مجلس دارم؟
4- سرو و شمشاد: دو درخت هميشه سبز است که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن ها تشبيه کرده اند و سرو در مصراع اوّل استعاره از معشوق است. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ.
من معشوق سرو قامتي دارم که از سايه ي قامت موزون و زيباي او ديگر از تماشاي سرو و شمشاد باغ و بوستان بي نياز و آسوده خاطرم.
5- خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان. بت: استعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد.
اگر صد لشکر از معشوقان زيبارو به قصد ربودن و غارت دلم کمين کنند، سپاس و منّت خدا را که دلبري دارم که صف خوبان را درهم مي شکند و زيبايي آنان را از رونق مي اندازد.
6- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. خاتم لعل: انگشتري لعل گون، خواجه دهان و لب معشوق خود را به انگشتري سليمان و اسم اعظم مانند کرده است. سليمان: – 2 / 57. لاف سليمان زدن: ادّعاي پيامبري و سلطنت کردن. اسم اعظم: – 4 / 2274. اهرمن: اهريمن، ديو و شيطان.
با وجود داشتن خاتم لعل گون معشوق، شايسته است که لاف سليماني بزنم. وقتي اسم اعظم در اختيار من است، ديگر چه ترسي از مدّعيان ديوسيرت دارم؟
از لعلِ تو گر يابم انگشتريِ زنهار
صد مُلکِ سليمانم در زيرِ نگين باشد
(غزل 2 / 161)
7- الا: شبه جمله است براي تنبيه و آگاهي به کار مي رود، هان، آگاه باش. پير: مرشد و راهنماي سالکان – فرهنگ. فرزانه: خردمند، حکيم و دانشمند. ميخانه: – فرهنگ. پيمانه: مجازاً شراب. بين ميخانه و پيمانه تناسب و بين پيمانه و پيمان جناس زايد است.
هان اي پير خردمند، مرا از رفتن به ميکده سرزنش مکن، زيرا در ترک پيمانه ي شراب، دلي پيمان شکن و بي وفا دارم.
8- خدا را: به خاطر و براي خدا. رقيب: – 5 / 88. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق.
اي رقيب، به خاطر خدا امشب لحظه اي به خواب برو که من با لبان خاموش لعل گون معشوق پنهاني صدها سخن دارم.
9- اقبال: بخت و سعادت. گلزار اقبال: اضافه ي تشبيهي، اقبال و سعادت به گلزار مانند شده است. خرامان: رونده ي با ناز و تکبّر و تبختر، خوش رفتار. لاله: – 9 / 58. نسرين: – 7 / 52. نسترن: نستر و يا نسترون، يکي از گونه هاي وحشي و خودروي گل سرخ است که پايه ي پيوند براي انواع گل سرخ قرار مي گيرد و در هر شاخ چندين گل با هم مي شکفد و عموماً به گل سرخ هاي وحشي و بالارونده گفته مي شود. برخي از آنها مانند گل و زرد و گل دوروي براي زينت باغ ها کاشته مي شود و پاره اي نيز مانند نسترن شيراز از جهت تقطير و تهيّه ي عرق نسترن مورد توجّه است. شاخه هاي آن انبوه و داراي ساقه هاي چوبي و سخت است. رنگ آن سبز و داراي خار مي باشد و برگ هاي آن بيضي شکل و خيلي کوچک است و رنگ گل هاي آن سفيد و صورتي و سرخ است و داراي پنج گلبرگ است که بوي مطبوعي دارد. (گل و گياه در ادبيات منظوم فارسي). برگ: ميل و آرزو، توجّه و در معني يکي از اندام هاي گياه که در اينجا مراد نيست، با گلزار، لاله، نسرين و نسترن ايهام تناسب است.
سپاس مي گزارم خدا را، وقتي که در گلزار اقبال و سعادت معشوق خرامانم، ديگر ميل و رغبتي به ديدن گل لاله و نسرين و نسترن ندارم؛ يعني وقتي اقبال و سعادت معشوق روي به من آورده است، ديگر از همه چيز و همه کس بي نيازم.
10- رندي: لاابالي گري و بي قيدي، رسوايي – فرهنگ. قوام الدّين: – 10 / 11. بيت داراي استفهام انکاري است.
حافظ در ميان دوستان و آشنايان به لاابالي گري و رسوايي معروف شد، ولي چه غم دارم؛ زيرا در جهان کسي چون خواجه قوام الدّين حسن حامي و پشتيبان من است.