• شماره 324

1- گره در کار افتادن: کنايه از مشکل شدن و پيچيده گشتن کار، خواجه ايهامي به عاشق شدن و گرفتاري دل در زلف يار دارد و نيز اشاره اي به گره دار بودن زلف معشنوق مي کند. گشاد: گشايش – 10 / 16. چشم داشتن: کنايه از توقّع و انتظار داشتن، اميد و آرزو داشتن.

اگرچه از زلف گره گير و حلقه حلقه ي او در کارم گره اي افتاده است و دچار مشکل شدم، ولي هم چنان از کرم و لطف او انتظار گشايش و رهايي دارم؛ به عبارت ديگر، اگرچه دلم اسير زلف يار شده است، ولي اميدوارم با لطف خود گره از کار من بگشايد.

2- طرب: شادي و نشاط.

سرخي چهره ي مرا به شادي و نشاط نسبت مکن؛ زيرا اين خون دل من است که بر صورت گلگونم مانند جام شراب انعکاس پيدا کرده است.

3- مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. پرده در مصراع اوّل نغمه و آهنگ و در مصراع دوم سراپرده است و بين آن دو جناس تامّ است. از دست بيرون بردن: کنايه از مدهوش و بي قرار کردن. بار: اجازه ي ورود.

آهنگ و نغمه ي مطرب، مرا از خود بي خود مي کند. دريغ و افسوس اگر به من اجازه ي حضور يافتن در آن پرده و انجمن داده نشود.

4- حرم: گرداگرد خانه و مکان مقدّس. شب همه شب: سراسر و تمام شب. پرده: سراپرده، در اينجا استعاره از دل.

سراسر شب نگاهبان حرم دل شده ام تا در اين پرده به جز فکر و خيال يار چيز ديگري راه نيابد.

5- ساحر: سحرکننده و جادوگر. افسون: سحر و جادو. ني کلک: ني قلم. قند و شکر: استعاره از سخنان شيرين.

من آن شاعر افسون گري هستم که با سحر سخن، از ني کلکم سخنان شيرين چون قند و شکر مي بارد.

6- ديده ي بخت: استعاره ي مکنيّه. افسانه: قصه ي و داستان. عنايت: – 3 / 158. بين خواب و بيدار تضادّ است.

چشم بخت و سعادت من با داستان او به خواب رفت. کجاست نسيم لطيف و عنايت يار تا مرا از اين خوار بيدار نمايد؟

7- گذر: گذرگاه، راه. يارستن: توانستن.

اي معشوق، وقتي تو را در گذرگاه نمي توانم ببينم، پس به چه کسي بگويم که سخن و پيام مرا به يارم برساند؟

8- دوش: ديشب. روي و ريا: خودنمايي و ظاهرسازي. بيت داراي استفهام انکاري است.

ديشب مي گفت که کارهاي حافظ، همه خودنمايي و ظاهرسازي است. چنين نيست. من به جز خاک درگاه معشوق، با چه کسي سر و سودايي دارم؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا