- شماره 320
1- سيل اشک: اضافه ي تشبيهي، اشک به سيل مانند شده است. راه کسي را زدن: کنايه از مانع حرکت و سدّ راه کسي شدن. نقش: نشان و اثر، عکس و تصوير. نقش بر آب زدن: ايهام دارد: 1- تصوير معشوق را در قطره هاي اشک کشيدن يا ديدن. 2- کنايه از کار عبث و بيهوده انجام دادن؛ زيرا نقش بر آب پايدار نمي ماند. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد – فرهنگ.
ديشب با اشک سيل آسا خواب را از خود دور مي ساختم و نقشي به ياد چهره ي زيبايت بر اشک چشم مي کشيدم که کار عبث و بيهوده اي بود.
نقشي بر آب مي زدم از گريه حاليا
تا کَي شود قرينِ حقيقت مجازِ من؟
(غزل 7 / 400)
مرحوم دکتر حسين علي هروي معني ديگري را از آقاي دکتر منوچهر مرتضوي نقل کرده اند: «براي نقش بر آب زدن در مصراع دوم نکته ها و ظرافت هاي بسيار منظور شاعر بوده است؛ از آن جمله صورت خود را به علّت نرمش و صفا، به آب تشبيه کرده و اشک را که بر آن جاري است و احتمالاً خونين، به رنگ و نقاشي.» (شرح غزل هاي حافظ، 1327)
2- خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. خرقه سوختن: جامه ي زهد و ريايي را سوزاندن و از راه زهد خشک براي هميشه بازگشتن – 7 / 17. محراب: – 11 / 69. گوشه ي محراب: ايهام دارد: 1- گوشه ي ابروي يار 2- محراب عبادت، جايي که خواجه در زمان زهد ريايي خود اوقاتش را گذرانده بود. زدن: نوشيدن (لغت نامه)
خواجه با طعن و طنز از روزگار زهد خود ياد مي کند و مي فرمايد: ابروي کماني معشوق که در پيش چشمم بود و در حالي که خرقه ي زهد ريايي را سوزانده و ترک آن گفته بودم، ساغري شراب به ياد روزهايي که در محراب به زهد مشغول بودم، نوشيدم.
3- مرغ فکر و شاخ سخن: اضافه ي تشبيهي، فکر به مرغ و سخن به شاخه ي درخت تشبيه شده است. طرّه: موي جلوي پيشاني، زلف تابدار و آراسته. مضراب: دام و تور صيّادان.
اي معشوق، هر پرنده ي انديشه اي که از سر شاخه ي درخت شعر و سخن مي پريد و به لفظ درنمي آمد، آن را با ياد کمند زلف تابدارت به دام مي انداختم و به رشته ي سخن مي کشيدم.
4- نگار: – 6 / 15.
خواجه روي معشوق را به ماه تشبيه کرده است و مي فرمايد: چهره ي زيباي معشوق در مقابل چشمانم نمايان بود و از دور به ياد رخ تابان و درخشان او به روي مهتاب بوسه مي زدم.
5- قول: ترانه و آواز. چنگ: – 8 / 29. فال: شگون و پيش بيني نيکو.
در حالي که چشمم به چهره ي ساقي زيبا و گوشم به نغمه ي دل نشين چنگ بود، با چشم و گوش خود در اين باب فال نيک مي زدم؛ يعني ديدن چهره ي يار و صداي چنگ را به فال نيک مي گرفتم.
6- نقش: نشان و اثر، عکس و تصوير. خيال: تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق. کارگاه: محلّ ساختن چيزها خصوصاً بافتن جامه، نقّاش خانه و نگارستان. (فرهنگ معين). کارگاه ديده: اضافه ي تشبيهي، ديده به کارگاه مانند شده است.
در کارگاه چشمان بيدارم تا سحرگاه نقش و خيال چهره ي زيباي تو را مي کشيدم؛ يعني تا صبح بيدار بودم و پيوسته روي زيبايت در مقابل ديدگانم قرار داشت.
7- غزل: – 8 / 164. کاسه گرفتن: ايهام دارد: 1- جام و پياله ي شراب دادن. 2- کاسه نواختن و کاسه زدن. آقاي حسين علي ملّاح مي نويسد: کاستان که به معناي دو کاسه است، در قديم به قاشقک يا کاستانيک فعلي اطلاق مي شده است و آن دو قطعه چوب مقعّر بوده که رقّاصان به دو انگشت خود مي بستند و به هنگام پاي کوبي اصول موسيقي (ريتم آهنگ) را با آن حفظ مي کردند. در اين صورت لفظ ترکيبي «کاسه مي گرفت» در بيت مذکور مي تواند اشاره به اين ساز نيز باشد. (حافظ و موسيقي، 147). گفتن: «در اصطلاح موسيقي، مرادف قول و به معناي آواز خواندن است.» (حافظ و موسيقي، 177) سرود: – 8 / 164. ناب: خالص. زدن: نوشيدن (لغت نامه)
خواجه در اين غزل، بسياري از اصطلاحات موسيقي را به کار گرفته است؛ مانند مضراب، نقش (که هر چند اين دو در اين غزل در معني اصطلاح موسيقي به کار نرفته است.) ره، قول، چنگ، صوت، غزل، کاسه گرفتن، گفتن و سرود.
ساقي همراه با نواي اين غزل برايم کاسه مي گرفت و من در حالي که اين ترانه را مي خواندم، ساغر شراب ناب را مي نوشيدم.
8- وقت: از اصطلاحات صوفيه است و آن، حال و وصفي است که بر سالک مستولي مي گردد – فرهنگ. کام: اميد و آرزو. دولت: اقبال و سعادت. احباب: جمعِ حبيب، دوستان.
وقت و حال حافظ خوش بود و من براي طول عمر و اقبال و سعادت دوستان فال نيک مي زدم.