- شماره 300
1- بين دشمن و دوست تضادّ است.
اگر هزار دشمن قصد نابودي مرا داشته باشند، وقتي تو دوست و هم دم من هستي، از دشمنان ترسي ندارم.
دوست گو يار شود، هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن، رويِ زمين لشکر گير
(غزل 7 / 257)
2- وصال: پيوند با محبوب – فرهنگ. هجر: دوري – فراق در 2 / 18. بين وصال و هجر تضادّ است.
اي معشوق، فقط اميد رسيدن به تو مرا زنده نگه مي دارد، وگرنه هر لحظه از دوري و فراقت ترس هلاک و نابودي براي من است.
3- گريبان چاک کردن گل: اشاره است به باز شدن و شکفتن گل.
اگر لحظه به لحظه بوي خوش معشوق را از باد صبا نشنوم، هر لحظه از اندوه، چون گل سرخ گريبان خود را چاک مي کنم.
4- خيال: آرزو، فکر و انديشه، تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق. هيهات: شبه جمله است، چه دور و بعيد است. حاشاک: شبه جمله است، از تو دور باد، هرگز، به هيچ وجه.
آيا دو چشم من از خيال تو به خواب مي رود و آرام مي گيرد؟ هرگز و آيا اين دل عاشق و رنجور من در دوري تو شکيبا مي شود؟ به هيچ وجه.
5- زخم: ضربه. مرهم: دارو. ترياک: ترياق، پادزهر و داروي مارگزيدگي.
اي معشوق، اگر تو مرا مجروح و آزرده کني، بهتر از مرهم ديگري است و اگر به من زهر دهي، بهتر از پادزهري است که ديگران به من بدهند.
6- کشته شدن با شمشير تو براي من زندگي جاويد است. به درستي که نثار جان در پاي تو برايم شادي آور است.
7- عنان: لگام، دهانه و افسار. عنان پيچيدن: کنايه از روي برگرداندن. فتراک: تسمه و دوالي باشد که از پس و پيش زين اسب آويزند، ترک بند.
اي معشوق، از من روي مگردان و مرا ترک مکن که اگر با شمشير خود مرا بزني، سر خود را سپر شمشيرت مي کنم و از فتراک تو دست برنمي دارم.
8- نظر: چشم، نگاه.
اي معشوق، تو را آن چنان که شايسته ي شناخت توست، هر ديده چگونه مي تواند ببيند و بشناسد؟ که هرکس به اندازه ي علم و دانش خود تو را درک مي کند.
9- مسکنت: فقر و نياز، درويشي.
آن گاه حافظ در پيش چشم مردم، عزيز و گرامي مي شود که بر خاک درگاه تو، روي نياز و بيچارگي نهد.