- شماره 297
1- خامه: ني و قلم. زبان خامه: استعاره ي مکنيّه که مراد نوک قلم است که پس از تراشيده شدن به شکل زبان است. سر چيزي يا کاري داشتن: کنايه از قصد و توجّه به چيزي يا کاري داشتن. فراق: – 2 / 18.
زبان قلم قصد ندارد تا داستان فراق و دوري را بيان کند، وگرنه قصّه ي هجران را برايت شرح مي دهم.
2- به سر رسيدن: کنايه از به پايان رسيدن.
افسوس که روزگار عمرم در اشتياق ديدار معشوق به پايان رسيد، ولي زمان دوري و هجران به آخر نرسيد.
3- سودن: ماليدن، لمس کردن.به راستان: سوگند به رهروان راستين راه عشق و طريقت. آستان: آستانه، درگاه، پيشگاه. سر بر آستان نهادن: کنايه از تسليم و مطيع گشتن. بين راستان و آستان جناس زايد است.
سوگند به رهروان راستين راه عشق، سري را که از روي غرور و افتخار بر آسمان مي افراشتم، بر درگاه دوري و فراق معشوق بر خاک نهادم؛ يعني درد هجران چنان رنجي را برايم به همراه داشت که از غرور و تفاخر به خاک مذلّت افتادم و تسليم فراق شدم.
4- بال بازکردن: پرواز کردن. هوا: ايهام دارد: 1- فضا، آسمان 2- اشتياق و آرزو. هواي وصال و آشيان فراق: اضافه ي تشبيهي، وصال به هوا و فراق به آشيان مانند شده است. پر ريختن: کنايه از عاجز شدن. بين باز و بال جناس مطرّف و بين بال، مرغ، پر و آشيان تناسب است.
اي معشوق، در حالي که بال و پر مرغ دلم در آشيانه ي دوري از تو ريخت و ناتوان شد، چگونه مي توانم در هواي وصالت پر بگشايم و پرواز کنم؟
5- بحر غم و زورق صبر و بادبان فراق: اضافه ي تشبيهي، غم به بحر، صبر به زورق و فراق به بادبان مانند شده است. بين بحر، گرداب، زورق و بادبان تناسب است.
در حالي که زورق صبر و شکيبايي من از بادبان دوري و هجران يار، در درياي بي کران اندوه گرفتار گرداب شده است، ديگر چه چاره اي مي توانم بکنم؟
6- کشتي عمر و موج شوق و بحر بي کران فراق: اضافه ي تشبيهي، عمر به کشتي، شوق به موج و فراق به بحر بي کران مانند شده است.
اي معشوق، ديگر چيزي نمانده است که از موج اشتياق ديدارت، در درياي بي کران دوري و هجران، کشتي عمرم غرق شود.
7- اگر روزي دوري و هجران به دست من بيفتد، او را خواهم کشت که اميد دارم روزگار فراق سياه و خان و مان او تباه گردد.
8- خيال: تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق. خيل خيال: اضافه ي تشبيهي، خيال از جهت انبوهي به خيل مانند شده است و بين آن دو جناس زايد است. شکيب: صبر و تحمّل. قرين: يار و هم نشين. آتش هجران: اضافه ي تشبيهي، هجران به آتش مانند شده است. هم قران: هم نشين و مصاحب و بين قرين و قران جناس لاحق است.
يار سپاه خياليم و هم نشين صبر و هم دم آتش دوري معشوقيم و مصاحب هجران او.
9- وکيل: کارگزار و نگهبان، مباشر. قضا: حکم الهي، سرنوشت. ضمان: ضمانت که در اينجا به معني اسم فاعل است يعني ضامن و متعهّد.
اي معشوق، در حالي که تنم وکيل سرنوشت و حکم الهي و دلم ضامن دوري است، چگونه مي توانم از دل و جان ادّعاي وصال تو را داشته باشم؟
10- دور از يار: ايهام دارد: 1- در دوري از يار 2- دور از يار باد. خون جگر خوردن: کنايه از رنج بردن و غصّه خوردن. خوان فراق: اضافه ي تشبيهي، فراق به خوان و سفره مانند شده است.
از سوز و اشتياق ديدار معشوق دلم سوخت و کباب شد و دور از يار، پيوسته از خوان دوري و هجران او، خون جگر مي خورم و رنج فراوان مي برم.
11- چنبر: حلقه و کمند. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. چنبر عشق و ريسمان فراق: اضافه ي تشبيهي، عشق به چنبر و فراق به ريسمان مانند شده است. گردن صبر: استعاره ي مکنيّه. بين چنبر و ريسمان و بين سر و گردن تناسب است.
روزگار وقتي مرا در دام عشق گرفتار ديد، گردن صبرم را با کمند جدايي بست؛ يعني صبر را هم از من گرفت و مرا بي قرار ساخت.
12- عنان: افسار، لگام. پاي شوق و دست هجر و عنان فراق: استعاره مکنيّه. به سر شدن: ايهام دارد: 1- به پايان آمدن. 2- با شور و شوق رفتن.
اي حافظ، اگر براي رسيدن به معشوق، تنها شور و اشتياق کافي بود، ديگر کسي عنان دوري را به دست هجران نمي داد و تسليم او نمي شد؛ يعني همه به وصال معشوق مي رسيدند و کسي دچار دوري از يار نمي گشت.