- شماره 288
1- بيد: – 5 / 61. خوش: زيبا و دل پسند، شاد و مسرور. معاشر: دوست و هم دم. گل عذار: گل چهره، آن که چهره اي چون گل دارد.
در کنار آب روان و پاي درخت بيد و همراه با طبع شعر و معشوقي خوش و زيبا و هم صحبتي با دلبر شيرين حرکات و ساقي زيباروي خوش رفتار،
2- الا: بدان و آگاه باش، هان. دولت: بخت و سعادت. طالع: – 3 / 54. دولتي طالع: نيک بخت و سعادتمند. وقت: از اصطلاحات صوفيه است و آن، حال صفي است که بر سالک مستولي مي گردد – فرهنگ.
اي انسان سعادتمند و خوش اقبالي که قدر وقت خوشي را که برايت ميسّر شده است، مي داني. اين عيش و شادي گواراي تو باد؛ زيرا روزگاري خوش داري.
3- خاطر: دل، فکر و انديشه. بار: کنايه از غم و رنج. سپند: – 6 / 106. کار و بار: سر و سامان، شغل و پيشه و بار اشاره است به بار غم عشق دلبر که در مصراع اوّل آمده است. بين کار و بار جناس لاحق است.
هرکس که در دل بار غم عشق معشوقي را دارد و عاشق اوست، بگو اسفندي بر روي آتش بريزد و دفع چشم زخم کند که سر و ساماني خوش و دل پذير دارد.
4- عروس طبع: اضافه ي تشبيهي، خواجه طبع لطيف خود را به عروس زيبايي مانند کرده است. بکر: دوشيزه و دست نخورده، صفت است براي فکر. بود که: اميد است که، باشد که. نگار: – 6 / 15.
از فکر بکر و تازه، طبع زيباي خود را آراسته مي کنم. اميد است که روزگار معشوق زيبارويي را نصيبم کند و کاميابم نمايد.
5- صحبت: مصاحبت و هم نشيني. داد خوشدلي ستاندن: حقّ خوشدلي را گرفتن و به مراد و کام رسيدن. طرف: کنار. لاله: – 9 / 58.
اي عاشق، شب هم نشيني و مصاحبت با معشوق را مغتنم بدان و حقّ عيش و شادي را از او بگير که مهتابي زيبا و دل افروز است و کنار لاله زاري خوش.
6- کاسه ي چشم: اضافه ي تشبيهي، چشم مست ساقي به کاسه و پياله ي شراب مانند شده است. به نام ايزد: شبه جمله است که براي چشم زخم به کار مي رود، ماشاالله، آفرين. خمار: – 6 / 22.
چشم بد دور، در جام چشم ساقي شرابي است که با نوشيدن آن چنان مستي اي حاصل مي شود که عقل را مست و مدهوش مي کند و خماري خوش مي بخشد.
7- شدن: رفتن. شنگولان: جمعِ شنگول، زيبارويان شوخ و ظريف. خوش باش: آن که خوش زندگي مي کند.
اي حافظ، عمرت به غفلت و بي خبري سپري شد. با ما به ميکده بيا تا زيبارويان رعنا و ظريف کاري خوب و خوش يعني مي گساري به تو بياموزند.