- شماره 287
1- عشوه: – 8 / 249. شکرخا: صفت فاعلي مرکّب مرخّم، «خا» از مصدر خاييدن به معني جويدن، کسي که شکر بخورد، کنايه از شيرين گفتار. خوش: شاد و مسرور.
اي معشوقي که سراپاي وجودت دل پسند و خوش آيند است. دل عاشق من از عشوه ي لب شيرين شکرخاي تو شاد و خوش است.
2- طري: باطراوت، تر و تازه. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. خلد: – 6 / 419. چمن خلد: باغ بهشت. خوش: زيبا و دل پسند.
اي معشوق، وجود تو هم چون گلبرگ تازه و با طراوت، لطيف و زيباست و سراپاي تو مانند سروي که در باغ بهشت روييده باشد، دل پذير و خوش است.
3- ناز: عشوه، عدم التفات معشوق به عاشق. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد – فرهنگ. خال: – فرهنگ.
ناز و عشوه ي تو شيرين و دل پسند و خطّ و خال چهره ات نمکين، چشم و ابروي تو زيبا و قامت رعناي تو خوش است.
4- خيال: فکر، آرزو، تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق. گلستان خيال: اضافه ي تشبيهي، خيال به گلستان مانند شده است. مشام: شامّه و بيني. سمن: – 7 / 16. سمن ساي: سمن ساينده، معطّر هم چون گل ياسمن.
هم باغ خيال و آرزوي من از تو پر نقش و نگار است و هم مشام جانم از گيسوي سياه و سمن بوي تو خوش و دل پذير.
5- سيل بلا: اضافه ي تشبيهي، بلا به سيل مانند شده است. خاطر: دل، فکر و انديشه.
در راه عشق که بلاها هم چون سيلي بنيان کن است و راه عبور را بسته است، دل عاشق من فقط در آرزوي کاميابي و رسيدن به تو خوش است.
6- بيماري: مجازاً خماري.
اي معشوق، چگونه سپاس گزار چشم زيبا و خمار تو باشم که با وجود آن همه مستي و خماري، درد مرا همراه با ديدن چهره ي زيبايت بهبود مي بخشد.
7- طلب: خواستن، جستجو کردن – فرهنگ. بيابان طلب: اضافه ي تشبيهي، طلب به بيابان مانند شده است. بي دل: عاشق و دل از دست داده. تولّا: دوستي و محبّت.
اگرچه در بيابان طلب و آرزو از هر طرف خطري وجود دارد، ولي حافظ عاشق و شيدا به اميد دوستي و محبّت تو اين بيابان پر خطر را طي مي کند.