- شماره 282
1- بت: استعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. سيمين: نقره اي و سفيد. بناگوش: نرمه و بن گوش.
آن معشوق زيباي سنگ دل که بناگوشي سفيد دارد، آرام و صبر و عقل را از من ربوده است،
2- نگار: – 6 / 15. شنگ: خوش حرکات و شيرين رفتار، عيّار و حيله گر. کله دار: کلاه دار، آن که کلاه بر سر دارد، کنايه از صاحب حشمت. ظريف: زيبا و خوش طبع و نکته سنج. ترک: در شعر فارسي، مظهر زيبايي و غارت گري است. قبا: – 5 / 50.
معشوق زيبا و چالاک و خوش حرکات و خوش طبع ماه رو زيبارويي که صاحب بزرگي و حشمت است و قبا بر تن دارد.
3- تاب: گرمي و حرارت. سودا: خيال – 1 / 36.
از سوز آتش خيال عشق يار هم چون ديگ پيوسته در جوش و خروشم.
4- خواجه از آن رو پيراهن را آسوده خاطر گفته است که پيوسته يار را در آغوش گرفته، از وصالش بهره مند است؛ به همين سبب مي فرمايد: اگر معشوق را مانند قبا تنگ در آغوش بگيرم، چون پيراهن يار آسوده خاطر خواهم شد.
5- اگر بميرم و استخوانم پوسيده گردد، هرگز مهر تو اي معشوق، از دل و جانم بيرون نمي رود و تو را فراموش نمي کنم.
6- بر: کنار و آغوش، سينه.
آغوش و کنار معشوق دل و دين مرا برده و کافر و ديوانه کرده است.
7- نوش: شهد و عسل، هر چيز شيرين.
اي حافظ، دواي درد عشق تو فقط لب شيرين معشوق است.