- شماره 267
1- صبا: نسيم صبحگاهي. ارس: نام رود بزرگي است که در شمال ايران و در مرز آذربايجان و ايران و ارمنستان مي گذرد و به درياي خزر مي ريزد. وادي: دشت و صحرا.
اي با، اگر بر ساحل رود ارس گذر کردي، بر خاک آن ديار بوسه بزن و نفس خود را از بوي خوش آن عطرآگين کن.
2- سلمي: – 2 / 190. ساربان: – 4 / 126. جرس: دراي و زنگ، زنگي است که به گردن شتر کاروان مي بستند تا آهنگ حرکت را اعلام دارد. بين سلمي و سلام صنعت شبه اشتقاق و قلب بعض است.
جايگاه معشوق که پيوسته از سوي ما صد سلام بر او باد، خواهي ديد که پر از صداي ساربان و زنگ شتران است؛ يعني شيفتگان و عاشقان معشوق کاروان در کاروان به کوي او در رفت و آمدند.
3- محمل: هودج و کجاوه. جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. فراق: – 2 / 18.
اي صبا، به کجاوه ي محبوب بوسه بزن. آنگاه با ناله و زاري بيان کن که اي محبوب مهربان، از دوري و هجران تو سوختم. به فريادم برس.
4- قول (اوّل): سخن و گفتار. قول (دوم): ترانه و تصنيف و آواز و بين آن دو جناس تامّ است. رباب: – 8 / 29. گوش مال: «کوک نمودن آلات زهي موسيقي به طريق مرسوم؛ يعني پيچاندن گوشي هاي ساز که آن عمل را به کنايت، گوش مال يا گوش مالي گفته اند و گاهي از آن ايهامي منظور نموده اند براي تأديب ساز از راه گوش مالي.» (واژه نامه ي موسيقي ايران زمين). گوش مالي: تنبيه و مجازات و در اصطلاح موسيقي که در اينجا مراد نيست، با رباب و قول (در اصطلاح موسيقي) ايهام تناسب است.
من که سخن ناصحان را چون نغمه ي رباب مي دانستم، از دوري و فراق يار چنان گوش مالي ديدم که همين پند براي هميشه مرا کافي است.
5- شبگير: سحرگاه. شب روان: عيّاران، دزدان شبانه. عسس: پاسبانان و نگهبانان.
به عيش و شادي سحرگاهي بپرداز و باده بنوش که در راه عشق، ميان عيّاران و عاشقان شبانه با مهتر نگهبانان آشنايي هاست.
6- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. گوي و چوگان: – 1 / 108. گوي عشق: اضافه ي تشبيهي، عشق به گوي مانند شده است. چوگان هوس: اضافه ي تشبيهي، هوس به چوگان مانند شده است. بين بازي، گوي و چوگان تناسب است.
اي دل، کار عشق، بازي و هوس نيست. جان خود را فدا کن و سر بباز؛ زيرا که عشق و هوس يکي نيست و نمي توان گوي عشق را با چوگان هوس زد.
7- دل با ميل و رغبت جان خود را به چشم مست و دل فريب معشوق مي سپارد، اگرچه عاقلان اختيار خود را به کسي ندادند؛ خاصه که مست باشد.
مصراع اوّل را به گونه ي ديگر نيز مي توان معنا نمود: جان از روي ميل، دل خود را به چشم مست و خمار يار مي سپارد.
8- طوطي و مگس: مي تواند در اينجا استعاره از دو گروه باشد؛ عدّه اي که از شادي و شيريني برخوردارند و يا دربارياني که در التزام شاه اند و عدّه ي ديگري که بي نصيب و بي بهره اند و در التزام رکاب شاه نيستند. مي تواند اشاره به خود حافظ باشد. تحسّر: حسرت و زنج.
طوطيان در کنار شکر در عيش و شادي و کامراني اند و اين مگس بيچاره را نگاه کن که چگونه از حسرت دوري از شکر، دست بر سر مي زند و محروم و بي نصيب است.
9- زبان کلک: نوک قلم. جناب: درگاه، پيشگاه. ملتمس: التماس شده، حاجت و تقاضا.
اگر نام حافظ بر قلم يار جاري شود، همين تقاضا و درخواست از درگاه شاه برايم کافي است.