- شماره 265
1- کام: مراد و آرزو و در معني دهان که در اينجا مراد نيست، با لب ايهام تناسب است. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. جام لعل: استعاره از لب معشوق. درد: گل و لاي ته شراب که شراب خواران کم بضاعت به بهاي کم مي نوشند و مستي آن بيشتر است. دردي آشام: شراب خوار، کسي که شراب ناصاف را تا ته بنوشد.
هنوز از لب شيرين تو کام برنگرفتم و به آرزو نرسيدم و هم چنان به اميد نوشيدن شراب لعل گون لبت، دردي آشام هستم.
2- زلفين: «مو و حلقه ي گيسو» (لغت نامه). سودا: – 1 / 36.
همان روز اوّل با ديدن گيسوي تابدار و زيبايت، دينم تباه شد تا ببينيم که در اين عشق و جنون چه سرانجامي خواهم داشت.
3- آب آتشگون: شراب که چون آتش، سرخ و گرمي بخش است. بين آتش و پختگان تناسب است، زيرا آتش سبب پختن مي شود و بين پختگان و خام و بين آب و آتش تضادّ است.
اي ساقي، يک جرعه از آن شراب سرخ آتشين به من بنوشان که در ميان عاشقان با تجربه ي عشق او، هنوز خام و بي تجربه ام.
4- خطا: اشتباه و به معني شهري از شهرهاي ترکستان که در اينجا مراد نيست، با مشک و ختن ايهام تناسب است. مشک: – 2 /1. ختن: – 3 / 176.
يک شب به اشتباه گيسوي خوش بوي تو را مشک تن ناميدم و از آن پس، هر لحظه موهاي تنم چون تيغي بر اندامم فرو مي رود.
5- پرتو: فروغ و روشني. خلوت: گوشه نشيني – عزلت در فرهنگ. بين آفتاب و سايه تضادّ است.
از زماني که آفتاب فروغ چهره ي درخشان تو را در خلوت من ديد، چون سايه هنوز هم بر در و بام من پنهاني بالا مي رود و مي گريزد.
6- جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. سهو: اشتباه. اهل دل: عاشقان و عارفان. بيت داراي نوعي صنعت ردّالصّدر الي العجز است.
روزي معشوق به اشتباه، نام مرا به زبان آورد، هنوز از نام من بوي جان و حيات به مشام عاشقان و عارفان مي رسد.
7- ازل: زمان بي آغاز، ابتداي خلقت – 1 / 24. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. لعل لب: اضافه ي تشبيهي، لب به لعل مانند شده است. ساقي لعل لب: اضافه ي تشبيهي، لب سرخ و مي گون يار به ساقي تشبيه شده است که با شراب بوسه مست کننده است.
اي معشوق، در ازل لب سرخ و مي گون تو جرعه اي شراب به ما نوشاند که هنوز هم از نوشيدن آن، مست و مدهوش و بي خبرم.
8- اي کسي که گفتي در راه عشق جان بباز تا به آرامش خاطر برسي، در راه غم هاي عشق معشوق جان باختم، ولي هنوز به آرامش دست نيافتم.
9- در قلم آوردن: نوشتن و به نظم درآوردن. آب حيوان: – آب حيات در فرهنگ، در اينجا استعاره از شعرهاي حيات بخش خواجه است. اقلام: جمعِ قلم.
حافظ روزي داستان لب شيرين و حيات بخش يار را نوشت و هنوز هر لحظه از قلم هاي من آب زندگي مي چکد.