- شماره 264
1- کاسه ي زر: جام زرّين شراب، بايد دانست که خوردن و نوشيدن در ظرف طلا حرام است؛ پس نوشيدن شراب در جام زرّين گناهي دو برابر است و خواجه با رندي لذّت جويي بي پروا را بيان مي کند. آب طربناک: شراب طرب انگيز و شادي بخش – 8 / 149. عبارت خاک انداز را سه گونه مي توان معنا نمود: 1- خاک، انداز در اينجا فعل امر است به معني بريز و بنوش که در اين صورت معناي بيت چنين مي شود: برخيز و در جام زرّين، پيش از آنکه کاسه ي سر به خاک تبديل شود، شراب شادي بخش بريز و بنوش. 2- اگر خاک انداز را صفت مفعولي مرکّب بگيريم، به معني به خاک افتاده و در خاک انداخته شده مي باشد و در اين صورت معني بيت چنين مي شود: برخيز و در جام زرّين، پيش از آنکه کاسه ي سر در خاک انداخته شود، شراب شادي بخش بريز و بنوش. 3- خاک انداز در معني وسيله اي که با آن، خاک را جمع مي کنند.
2- وادي خاموشان: کنايه از گورستان. حاليا: حالا و اکنون. گنبد افلاک: گنبد آسمان، اضافه ي تشبيهي، آسمان و فلک به گنبد مانند شده است.
سرانجام جايگاه ما گورستان است. اکنون که زنده اي در گنبد آسمان ها شور و غوغا به پا کن.
3- جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. نظر: نگاه، توجّه و عنايت – فرهنگ. آينه ي پاک: استعاره از چشم و يا دل پاک.
چشم آلوده و ناپاک از ديدن چهره ي زيباي معشوق دور و محروم است؛ پس با چشم يا دل پاک به رخ يار نگاه کن.
او را به چشمِ پاک توان ديد چون هلال
هر ديده جايِ جلوه ي آن ماه پاره نيست
(غزل 5 / 72)
نظرِ پاک تواند رخِ جانان ديدن
که در آينه نظر جز به صفا نتوان کرد
(غزل 6 / 136)
4- سرسبز: کنايه از شادابي و تر و تازگي و رونق، حيات و زندگي و اشاره اي به هميشه سبز بودن سرو نيز دارد. سرو: درختي است هميشه سبز، استعاره از معشوق سروقامت. خاک شدن: ايهام دارد: 1- مردن 2- کنايه از هيچ و ناچيز گشتن و تواضع و فروتني کردن. ناز: عشوه، عدم التفات معشوق به عاشق. سايه بر چيزي انداختن: کنايه از توجّه و التفات کردن. بين سرو و ناز تناسب؛ چه، سرو ناز يکي از انواع سرو است – 5 / 763.
اي معشوق زيباي سروقامت، تو را به شادابي و تازگي ات سوگند مي دهم که اگر خاک شدم، ناز و عشوه را کنار بگذاري و به سر اين خاک، سايه ي مهري بيفکني.
5- مار سر زلف: اضافه ي تشبيهي، زلف تابدار معشوق، به مار پيچان تشبيه شده است. خستن: آزرده و مجروح شدن. شفاخانه: دارالشّفا، بيمارستان. ترياک: ترياق، پادزهر و داروي مارگزيدگي. خواجه لب يار را به شفاخانه اي مانند کرده است که با پادزهر بوسه درمان کننده است.
اي معشوق، دل ما را که از گيسوي تابدار و زيباي تو آزرده و مجروح است، با بوسه اي از لب شيرينت مداوا کن.
6- ملک: سلطنت و فرمانروايي، مال و دارايي. مزرعه: استعاره از دنيا به اعتبار حديث: اَالدُّنيا مَزرَعَةُ الآخِرَة (احاديث مثنوي، 12). جگر جام: استعاره از شراب.
مي داني که ملک دنيا فاني و ناپايدار است؛ پس املاک آن را در آتش مي بسوزان و نابود کن.
7- غسل در اشک زدن: کنايه از خود را پاک و مصفّا کردن، از گناه توبه کردن. طريقت: – 2 / 71.
آن قدر گريستم که در اشک خود غسل کردم، زيرا عارفان گفته اند: اوّل خود را از آلودگي پاک و مطهّر کن، سپس بر آن معشوق پاک نظر بيفکن.
8- زاهد: پارسا، بي ميل به دنيا – زهد در فرهنگ. دود آه: اضافه ي تشبيهي، آه به دود مانند شده است. آيينه ي ادراک: دو تعبير دارد: 1- اضافه ي تشبيهي، ادراک و فهم به آيينه مانند شده است. 2- استعاره از چشم.
خدايا، از سينه ي سوزان عاشقان اهل دل، دود آهي بر آيينه ي ادراک آن زاهد خودبين بينداز که فقط عيب ديگران را ديد.
9- نکهت: بوي خوش. قبا: – 5 / 50. جامه قبا کردن: کنايه از چاک کردن جامه.
اي حافظ، مانند گل جامه ي خود را از بوي خوش معشوق چاک کن، سپس اين قبا را در راه آن زيباي چابک و خوش حرکات بينداز و بگستر.