- شماره 263
1- کشتي: صراحي يا تنگ شرابي که به شکل کشتي ساخته باشند. شط: رودخانه ي بزرگ که به دريا مي ريزد. شط شراب: اضافه ي تشبيهي، شراب به شرط تشبيه شده است. شيخ و شاب: پير و جوان. بين کشتي و شراب تناسب و کشتي در معني وسيله ي حمل و نقل که در اينجا مراد نيست، با شط ايهام تناسب است و نيز بين شيخ و شاب تضادّ است.
اي ساقي، بيا و کشتي ما را در شط شراب انداز و با اين کار، شور و غوغا در جان پير و جوان بيفکن؛ يعني با ريختن شراب در جام، همه را بر سر شوق بياور.
2- نکويي کن و در آب انداز: اين مثلي است که به صورت هاي گوناگون به کار رفته است؛ چنان که سعدي گفته است:
تو نيکي مي کن و در دجله انداز
که ايزد در بيابانت دهد باز
(امثال و حکم دهخدا، 567)
اي ساقي، مرا در کشتي شراب بيفکن و غرق کن؛ زيرا که گفته اند نيکي کن و در آب بينداز.
3- ميکده: – ميخانه در فرهنگ. کرم: لطف و جوانمردي. صواب: درست که مقابل خطاست.
از کوي ميخانه به اشتباه بازگشته ام و تو از روي لطف و جوامردي مرا به راه درست که همان کوي ميکده است، راهنمايي کن.
4- شرار: پاره ي آتش که برجهد. شرار رشک و حسد: اضافه ي تشبيهي، رشک و حسد به شرار تشبيه شده است.
از آن شراب سرخ رنگ خوش بو جامي برايم بياور و آتش رشک و حسد در دل گلاب بينداز.
5- مست: بي خويش و عاشق. خراب: لايعقل و تباه، از خود بي خود. نظر: توجّه و عنايت.
اگرچه مست و از خود بي خودم، تو نيز لطف و عنايتي بر اين دل عاشق و حيران من بينداز.
6- دختر گل چهر رز: استعاره از شراب سرخ انگور، دختر رز به معني دختر انگور است که ترجمه ي بنت العنب عربي است. نقاب: به معني حجاب است که دختران و زنان با آن خود را مي پوشانند و در اينجا استعاره از درِ خم شراب است.
مصراع اوّل را به گونه ي ديگر نيز مي توان خواند: «به نيم شب اگرت آفتابِ مَي بايد» که در اين صورت، آفتاب مي اضافه ي تشبيهي است که مي از جهت روشني و درخشندگي، به آفتاب مانند شده است.
اگر مي خواهي در دل خورشيد را نگاه کني، از چهره ي شراب قرمز نقاب بردار و سر خم را باز کن.
7- مهل: مگذار، از مصدر هليدن به معني گذاشتن.
مگذار روز مرگ، مرا به خاک بسپارند، بلکه جسم بي جانم را به ميخانه ببر و در خم شراب بينداز.
8- چو: حافظ: ايهام دارد: 1- وقتي اي حافظ 2- مانند حافظ. به جان رسيدن: کنايه از عاجز شدن، بي تاب و طاقت گشتن. ديو: – 2 / 64. محن: جمعِ محنت، بلاها. ديو محن: اضافه ي تشبيهي، محنت ها به ديو مانند شده است. ناوک: تير کوچک. شهاب: آنچه در هوا به شب برود چون آتشي، روشنايي چون شعله ي کشنده ي روان و گذرنده که گاه گاه در جوّ ديده شود. (لغت نامه)، استعاره از شراب که غم را از بين مي برد – 8 / 149. ناوک شهاب: اضافه ي تشبيهي، شهاب به ناوک تشبيه شده است. مضمون ديو و شهاب مأخوذ است از آيه ي 10، سوره ي صافّات (37): اِلّا مَن خَطِفَ الخَطَفَةَ فَاَتبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ، مگر آن شيطان که چيزي بربايد و ناگهان شهابي ثاقب دنبالش کند.
اي حافظ، وقتي از ستم روزگار جانت به لب رسيد و دل تنگ و آزرده شدي، به سوي شيطان محنت ها تير شهاب مَي بينداز و غصّه ها را نابود کن. با توجّه به ايهام «چو حافظ» بيت را مي توان به گونه ي ديگري نيز معنا نمود.