• شماره 260

1- سرو ناز: سرو درختي است هميشه سبز که قامت معشوق را بدآن تشبيه کنند و بر سه قسم است: سرو آزاد که شاخه هاي آن راست رسته، سرو سهي که دو شاخه اش راست رسته و سرو ناز که شاخه هايش متمايل است. (گل و گياه در ادبيات منظوم فارسي). حسن: جمال و زيبايي. ناز: عشوه. نياز: خواهش و تمنّا، گدايي و درخواست، در اينجا احتياج و نياز به معشوق. بين ناز و نياز جناس زايد است.

اي سرو ناز زيبايي که با ناز و عشوه مي خرامي، عاشقانت در اشتياق ديدار ناز و کرشمه ي تو هر لحظه صد گونه نياز و تمنّا دارند.

2- طلعت: چهره. خوب: زيبا. ازل: زمان بي اغاز، ابتداي خلقت – 1 / 24. قبا: – 5 / 50. قباي ناز: اضافه ي تشبيهي، ناز از جهت اينکه تمام وجود معشوق را فراگرفته، به قبا مانند شده است.

چهره ي زيبا و نازک مبارک و خجسته باد که از روز ازل بر قامت سروگون تو قباي ناز و عشوه را بريده اند؛ يعني از ازل ناز و عشوه با وجودت همراه بوده است.

3- عنبر: – 5 / 58. عود: – 8 / 84. سودا: يکي از اخلاط اربعه که غلبه ي آن موجب عشق و هوس و خيال (ماليخوليا) مي شود. آتش سودا: اضافه ي تشبيهي، سودا به آتش مانند شده است. بين بو، عنبر و عود تناسب است.

به عاشقي که در آرزو و اشتياق بوي عنبر زلف توست؛ بگو که هم چون عود در آتش عشق، بسوزد و بسازد و دم برنياورد.

4- عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت. شمع عارض: اضافه ي تشبيهي، صورت معشوق از جهت درخشندگي، به شمع مانند شده است. گداز: گداختن و ذوب شدن.

سوز دل پروانه به خاطر وجود شمع است، ولي دل من بي شمع چهره ي زيبا و درخشان تو در سوز و گداز است.

5- صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. توبه: – 1 / 141. دوش: ديشب. ميخانه: – فرهنگ.

صوفي که بي حضور تو از نوشيدن شراب توبه کرده بود، ديشب به محض اينکه ديد درِ ميخانه باز است، عهد و پيمان خود را شکست و به باده نوشي پرداخت.

6- رقيب: – 5 / 88. عيار: – 5 / 156. گاز: وسيله اي است کهبا آن طلا و نقره و جز آن را ببُرند، مقراض.

اگر مرا چون زر در دهان گاز ببُرند و ريزم کنند، از سرزنش رقيب، عشق من کم نخواهد شد، همان گونه که عيار زر کم نمي شود.

7- کعبه ي کوي: اضافه ي تشبيهي، کوي يار به کعبه مانند شده است. وقوف يافتن: آگاه شدن، باخبر گشتن، ايستادن، توقّف کردن، وقوف در عرفات، يکي از مناسک حجّ است که در اين معني با طواف، کعبه، حريم و حجاز تناسب است. حريم: گرداگرد خانه و عمارت، جايي که داراي حرمت و احترام است. سر چيزي داشتن: کنايه از قصد و توجّه داشتن به چيزي. حجاز: نام قديم عربستان و در اينجا مراد، مکّه و مدينه است.

اي معشوق، از زماني که دل عاشق من از طواف کعبه ي کوي تو آگاهي يافت، از اشتياق ديدار آن حريم، ديگر قصد رفتن به حجاز را ندارد.

8- طاق ابرو: انحنا و خميدگي ابرو، خواجه ابروي معشوق را از جهت شکل هلالي آن چون محراب نماز مي داند و آن را بارها در شعر خود به کار برده است – 11 / 69. جواز: اجازه و رخصت. بين وضو، نماز و بين طاق و ابرو تناسب است و نيز بين دم در معني خون که در اينجا مراد نيست، با خون ايهام تناسب است.

وقتي بي محراب ابروي تو نماز براي من جايز و قبول نيست، ديگر چه نيازي است که هر لحظه با اشک خونين وضو بگيرم و به نماز بايستم؟

9- کف زنان: ايهام دارد: 1- در حال کف برآوردن (شراب در حال رسيدن، کف بر سر خم مي آورد.) 2- دست زنان و شادي کنان. دوش: ديشب و در معني کتف که در اينجا مراد نيست، با سر، کف (کف دست) و لب ايهام تناسب است.

حافظ ديشب وقتي از لب ساقي زيبا راز عشق را شنيد، از شادي چون شراب به سر خم رفت و بار ديگر به باده نوشي پرداخت.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا