شماره 258
1- کام: ميل و آرزو و در معني دهان که در اينجا مراد نيست، با دل ايهام تناسب است. به کام خويشت ديدم: ايهام دارد: 1- تو را به کام و آرزوي خودم ديدم. 2- تو را ديدم که به کام و آرزويت رسيده بودي. دم ساز: سازگار و موافق.
هزار بار سپاس که تو را آن گونه ديدم که به کام و آرزوي دل خود رسيده اي و از روي پاکي و صداقت با دل من موافق و هم دم شده اي.
2- طريقت: – 2 / 71. ره سپردن: راه طي کردن. رفيق عشق: آن که با عشق همراه است، عاشق. نشيب و فراز: پستي و بلندي، کنايه از رنج ها و سختي هاي راه شق. بيت داراي استفهام انکاري است.
سالکان طريقت عشق و معرفت، راه بلا و مصيبت را طي مي کنند و رفيق عشق از رنج ها و سختي ها بيمي به خود راه نمي دهد و غمي ندارد.
3- حبيب: محبوب. رقيب: – 5 / 88. ارباب کينه: صاحبان کينه، دشمنان و کينه توزان.
بهتر است که غم عشق محبوب از رقيب و مدّعي پوشيده باشد، زيرا که سينه ي کينه توزان و دشمنان، جاي مناسبي براي نگه داري راز عشق نيست.
4- حسن: جمال و زيبايي، مستغني: بي نياز.
اي معشوق، اگرچه زيبايي و جمال تو نيازي به عشق و محبّت ديگران ندارد، ولي من آن کسي نيستم که از عشق ورزيدن به تو روي بگردانم.
5- غمّاز: سخن چين و پرده در – 2 / 195.
چه بگويم که از آتش دل چه رنج ها مي کشم. داستان غم دل را از اشکم بپرس که من سخن چين و پرده در نيستم.
6- مشّاطه: آرايشگر. قضا: حکم الهي، سرنوشت. مشّاطه ي قضا: اضافه ي تشبيهي، قضا به مشّاطه تشبيه شده است. نرگس: – 5 / 24. سرمه: مادّه اي است سياه رنگ که سبب ازدياد نور چشم و زيبايي است، توتيا – 6 / 62. ناز: عشوه و دلرباي. سرمه ي ناز: اضافه ي تشبيهي، ناز به سرمه مانند شده است.
اين چه فتنه و آشوبي بود که آرايشگر سرنوشت با کشيدن سرمه ي ناز و عشوه بر چشمان مست معشوق بر پا کرد؟
7- جفاي شمع: اشاره است به سوختن و بريدن سر شمع به شکرانه ي آنکه محفل عيش به وسيله ي معشوق، روشن و نوراني است.
اگر هم چون شمع به تو ستمي برسد، بسوز و بساز و دم برنياور.
8- کرشمه: – 8 / 249. حسن: جمال و زيبايي. اياز: – 6 / 40.
مقصود به جلوه آمدن کرشمه و ناز زيبايي است، وگرنه جمال دولت سلطان محمود نيازي به زلف پيچيده ي اياز ندارد.
9- ناهيد: زهره – 5 / 45. صرفه: سود، بهره و در معني نام يکي از منازل قمر که در اينجا مراد نيست، با ناهيد ايهام تناسب است. مقام: ايهام دارد: 1- جا و مکان 2- در اطلاح موسيقي، به معني لحن و آهنگ موسيقي است که با ناهيد و آواز تناسب است.
در آن مقامي که حافظ غزل و آواز مي خواند، ديگر ناهيد از غزل سرايي خود بهره اي نمي برد.