- شماره 252
1- ميخانه: – فرهنگ. رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ.
اگر عمري باشد، دوباره به ميکده مي روم و در آنجا به جز خدمت رندان، کار ديگري نمي کنم.
2- خوشا آن روزي که با ديده ي گريان به ميخانه بروم و بار ديگر درِ آنجا را با اشک چشم بشويم.
3- معرفت: شناخت و آگاهي – فرهنگ. گوهر: مرواريد و هر جواهر قيمتي، در اينجا استعاره از شعر خواجه است.
در اين قوم، کسي که اهل شناخت و آگاهي از حقيقت باشد، يافت نمي شود. اي خدا، وسيله اي فراهم کن تا گوهر شعر خود را به خريداري ديگر عرضه کنم.
4- صحبت: مصاحبت و هم نشيني. حاش لله: شبه جمله است که براي انکار و تنزيه به کار مي رود، خدا به دور دارد، پناه بر خدا.
اگر معشوق رفت و حقّ ديرين هم نشيني و مصاحبت را به جا نياورد، دور باد از من که به دنبال يار ديگري بروم.
5- دايره ي چرخ کبود: گردش آسمان کبود و فلک. پرگار: در اينجا به معني تدبير و چاره و در معني آلت هندسي که در اينجا مراد نيست، با دايره ايهام تناسب است.
اگر گردش روزگار مرا ياري کند، بار ديگر با چاره و نيرنگ يار را به دست خواهم آورد.
6- عافيت: سلامت و رستگاري. خاطر: فکر و انديشه، دل. غمزه: – 8 / 249. شوخ: گستاخ و بي حيا، زيبا و دلربا. طرّه: موي جلوي پيشاني، زلف تابدار و آراسته. طرّار: غارتگر و راهزن. بين طرّه و طرّار صنعت شبه اشتقاق است.
اگر غمزه ي دلرباي يار و طرّه ي غارتگر او بگذارند، خاطر من به دنبال سلامت و رستگاري است.
7- سربسته: پوشيده و پنهان. دستان: ايهام دارد: 1- امروزه واژه ي پرده به جاي دستان در معني رشته هايي از جنس زه يا روده ي حيوانات که بر دسته سازهاي زهي مانند تار، سه تار و … مي بندند، به کار مي رود و چون دستان هاي قديمي به عنوان علامت يا نشاني براي درک خروج نغمه به کار مي رفته است، از آن عمل به ترکيب دستان نشاني ياد شده که امروز پرده بندي خوانند. از واژه ي دستان به اعتبار استخراج الحان از آنها، اراده ي مفهوم نوا، لحن و آهنگ نيز شده است. (واژه نامه ي موسيقي ايران زمين) 2- مکر و فريب که در اين صورت به دستان گفتند، يعني با فريب و نيرنگ بيان کردند. 3- کوتاه شده ي داستان، قصّه و حکايت. دف: – 5 / 158. (حافظ و موسيقي، 13). ني: – 2 / 191.
ببين که چگونه هر زمان راز پنهان ما را با فريب و نيرنگ، همراه با نواي دف و ني همه جا پراکنده و فاش ساختند.
دوستان، در پرده مي گويم سخن
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
(غزل 4 / 363)
8- درد: – 5 / 63. ريش: مجروح.
هر لحظه از درد عشق و طلب مي نالم، زيرا گردش روزگار هر ساعت قصد آن دارد تا دل مجروح مرا بيازارد.
9- واقعه: ماجرا و حادثه، مصيبت و بلا. باديه: وادي و بيابان.
بار ديگر مي گويم که حافظ در اين بلا و ماجرا تنها نيست، بلکه چه بسيار عاشقاني که در اين بيابان عشق گرفتار شدند و جان باختند.