• شماره 250

1- سوختگان: کساني که در آتش عشق سوخته اند، عاشقان. خرمن سوختگان: اضافه ي تشبيهي، سوختگان به خرمن مانند شده است. خرمن کسي را باد بردن: کنايه از فاني شدن و از دست رفتن هستي کسي. بين خرمن و باد از جهتي تناسب و از جهت ديگر تضادّ است؛ چه به هنگام وزش باد، کشاورزان خرمن را به باد مي دهند و کاه را از دانه جدا مي سازند.

چهره ي زيباي خود را نمايان کن تا با ديدن آن، همه ي هستي خود را از ياد ببرم و بگذار تا خرمن عاشقان سوخته دل بر باد برود و نابود گردد.

2- طوفان بلا و سيل غم: اضافه ي تشبيهي، بلا به طوفان و غم به سيل مانند شده است.

وقتي ما همه ي هستي خود را تسليم طوفان بلا و مصيبت کرده ايم، بگو سيل اندوه بيايد و خانه ي وجود ما را از اساس، ويران کند و با خود ببرد.

3- عنبر خام: عنبر خالص – 5 / 58. هيهات: اسم فعل است، چه دور است، فارسيان در مقام تحسّر و تأسّف به کار مي برند، افسوس. خام طمع: کنايه از آرزو و طمع بيهوده و باطل داشتن.

چه کسي مي تواند گيسوي زيباي معشوق را که چون عنبر خالص خوش بوست، ببويد؟ اين کار دور و بعيد است! پس اي دل خام طمع، اين سخن را از ياد ببر.

4- آتشکده ي فارس: يکي از عبادت گاه هاي معروف زردشتيان است که در شهر استخر فارس بود. کشتن: خاموش کردن. آب رخ: آبرو و ارزش. بين شعله، آتش در «آتشکده» و بين سينه، ديده و رخ تناسب و بين آتش و آب تضادّ است.

به سينه ي آتشين بگو که آن قدر در عشق بسوزد تا شعله ي آتشکده ي فارس از ارزش و اعتبار بيفتد و به ديده بگو که آن قدر بگريد و سيل اشک جاري سازد تا آبروي دجله ي بغداد برود.

5- دولت: بخت و اقبال، سعادت و نيک بختي. پير مغان: پير ميکده و طريقت – فرهنگ. سهل: خوار و بي ارزش.

بخت و اقبال پير ميکده و طريقت، جاودان باشد که به جز او همه خوار و بي ارزش اند. به ديگران بگو پي کار خود بروند و نام مرا هم از ياد ببرند.

6- تا در اين راه کوشش نکني، به مقصود نخواهي رسيد. اگر خواهان مزد و پاداش هستي، از استاد و پير خود اطاعت کن.

مکن ز غصّه شکايت، که در طريقِ طلب

به راحتي نرسيد آن که زحمتي نکشيد

(غزل 6 / 239)

7- نفسي: لحظه اي، دمي. لحد: گور.

اي معشوق، به هنگام مرگم لحظه اي به من وعده ي ديدار بده و آنگاه مرا آسوده و راحت به گور بسپار.

8- دوش: ديشب. خاطر: دل.

ديشب مي گفت که با مژگان دراز خود تو را مي کشم. اي خدا از دلش اين انديشه ي ستم کردن را بيرون کن.

9- انديشه کردن: ترسيدن. نازکي خاطر: ظراوت و حسّاس بودن دل.

اي حافظ، از لطافت دل معشوق بترس. از درگاه او برو و ناله و فرياد را هم با خود ببر تا مبادا خاطرش آزرده گردد.

من چه گويم، که تو را نازکيِ طبعِ لطيف

تا به حدّي است که آهسته دعا نتوان کرد

(غزل 9 / 136)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا