- شماره 238
1- عيد: مراد عيد فطر است که خواجه هميشه که از آمدن آن شادي مي نمايد. ابروي عيد: استعاره ي مکنيّه، حافظ عيد را به عروسي زيبا مانند کرده و هلال ماه نو را ابروي او دانسته است. وسمه: «رنگ سياه است که زنان با آن، ابرو را رنگ کنند، رستني اي باشد که زنان آن را در آب جوشانند و ابرو را بدآن رنگ کنند و بعضي گفته اند برگ نيل است؛ چه به عربي ورق النّيل مي گويند و بعضي گويند نوعي از حناست و آن را حناي سياه مي گويند و جمعي گفته اند سنگي است که آن را به آب مي سايند و بر ابرو مي مالند، سياه مي کند.» (لغت نامه). هلال عيد: هلال اوّل ماه شوّال که عيد فطر است.
بيت اشاره است به اين رسم که وقتي قدما هلال ماه نو را مي ديدند، عقيده داشتند که بعد از آن بايد به يک چيز و يا روي يک شخص مبارک و خوش يمن نگاه کنند تا آن ماه به خوبي و خوشي سپري گردد. (فرهنگ اشارات)
جهان بر ابروي عروس عيد از هلال ماه نو وسمه کشيد و آن را آراست و هلال عيد را بايد در ابروي زيباي يار نگاه کرد.
2- وقتي يار زيباروي من بر ابروي کماني خود وسمه کشيد و آن را آراست، قامت من هم چون هلال ماه نو، از غم و حسرت خميده گشت.
3- مگر: به معني آيا و در مقام استفهام است و تأکيد را مي رساند. (لغت نامه). نسيم: بوي خوش. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد – فرهنگ. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. گل: گل سرخ. جامه بر تن دريدن گل: کنايه از شکفته شدن و شادي کردن گل. جامه دريدن صبح: کنايه از طلوع کردن صبح است که جامه ي سياه شب را مي درد.
اي معشوق، مگر نسيم خوش بوي خطّ زيباي تو در باغ وزيد که گل در اشتياق ديدار تو هم چون صبح جامه بر تن دريد و شکفته شد؟
4- چنگ: – 8 / 29، رباب: – 8 / 29. نبيد: شراب. عود: بربط – 5 / 137. بين عود و بود جناس لاحق و بين چنگ، رباب و عود تناسب است.
زماني گِل وجود من با گلاب و شراب عشق آميخته شد و عجين گشت که هنوز چنگ و رباب و نبيد و عود به وجود نيامده بود؛ يعني از ازل عاشق و مست آفريده شدم و تا ابد نيز خواهم بود – 2 / 16.
5- ملالت: افسردگي و اندوه. مجال: فرصت و مکان، توانايي.
بيا تا غم دل تنگي و افسردگي دل را برايت بگويم، چرا که بدون تو امکان و توانايي گفتگو برايم نيست.
6- وصل: پيوند با محبوب، وصال – فرهنگ. مبصّر: بصير و آگاه.
اگر رسيدن به تو به بهاي جانم تمام شود، خواهان و خريدار آن هستم؛ زيرا انسان آگاه و بصير، جنس خوب را به هر قيمت که باشد، مي خرد.
7- چو: چون، وقتي که، هنگامي که. ماه روي: اضافه ي تشبيهي، روي معشوق از جهت سفيدي و درخشندگي، به ماه مانند شده است. شام زلف: اضافه ي تشبيهي، زلف معشوق از جهت سياهي، به شام مانند شده است. بين روي و زلف و بين ماه و شب و بين روشن و روز و بين شام و شب تناسب و بين شام و شب با روز تضادّ است.
وقتي که چهره ي چون ماه تو را در سياهي گيسوي زيبايت مي ديدم، شب تاريک من هم چون روزف روشن مي گرديد.
8- جان به لب رسيدن: کنايه از بي تاب و قرار گشتن، نزديک به مرگ بودن. کام: مراد و آرزو. به سر رسيدن: به پايان آمدن، تمام شدن. طلب: خواستن، جستجو کردن – فرهنگ.
جانم به لب رسيد و بي تاب و قرار گشتم، امّا به آرزو نرسيدم و کامياب نشدم. اميدم تمام شد، امّا طلب و جستجوي من به پايان نرسيد.
9- شوق: – 7 / 58. حرف: مجازاً شعر. در گوش کردن: کنايه از شنيدن و آويزه ي گوش کردن، حفظ و نگاه داشتن.
حافظ از اشتياق ديدار تو شعري سرود. آن را بخوان و هم چون مرواريد گران بها آويزه ي گوش خود کن و به خاطر بسپار.