• شماره 233

1- طلب: خواستن و جستجو کردن – فرهنگ. کام: مراد و آرزو و در معني دهان که در اينجا مراد نيست، با دست، جان و تن ايهام تناسب است. جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز.

دست از طلب و جستجو برنمي دارم تا به مراد و آرزويم برسم. يا در اين راه به معشوق خواهم رسيد، يا اينکه مي ميرم و جان از تن بيرون خواهد رفت.

2- تربت: گور. آتش درون: آتش دل، استعاره از عشق.

پس از مرگ، گور مرا بشکاف و ببين که از آتش عشق دل، دود از کفن من برمي خيزد.

3- واله: شيفته و شيدا.

اي معشوق، چهره ي خود را نشان بده تا همه ي مردم شيفته و حيران شوند و لب به سخن بگشا تا با شنيدن سخنان شيرينت به شور و شوق درآيند و فرياد برآورند.

4- جان بر لب بودن: مشرف به مرگ بودن و کنايه از ناشکيبا و بي تاب شدن. کام گرفتن: به مراد و آرزو رسيدن و کام در معني دهان که در اينجا مراد نيست، با لب، دل، جان و بدن ايهام تناسب است.

در اشتياق ديدار معشوق جانم به لب رسيده است و بي تاب و قرارم و در دل اين حسرت را دارم که هنوز از لبان شيرين يار کامي نگرفته، جام بسپارم.

5- جان به تنگ آمدن: کنايه از بي تاب و طاقت گشتن. کام: مراد و آرزو و کام در معني دهان که در اينجا مراد نيست، با دهان ايهام تناسب و بين دهان و تنگ تناسب است؛ زيرا از نظر قدما دهان هر قدر تنگ تر بود، زيباتر به نظر مي رسيد – 5 / 68. بيت داراي استفهام انکاري است.

از حسرت نبوسيدن دهان شيرين يار، بي تاب و طاقت شدم. به راستي مراد و آرزو تهي دستاني چون من از آن دهان کي برآورده مي شود؟

6- خيل: گروه و دسته.

نام حافظ در ميان عاشقان، در هر مجلسي که بر زبان مي آيد، همه از او به خير و نيکي ياد مي کنند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا