- شماره 232
1- بر سر چيزي بودن: کنايه از قصد چيزي را داشتن، براي انجام کاري تصميم گرفتن از دست برآمدن: کنايه از ممکن و ميسّر بودن. سرآمدن: کنايه از به پايان رسيدن.
قصد آن دارم که اگر ممکن شود، دست به کاري بزنم که غم و غصّه ام به پايان برسد.
2- خلوت: گوشه نشيني – عزلت در فرهنگ. صحبت: مصاحبت و هم نشيني. اضداد: جمعِ ضد، ناموافقان، ناسازگاران. ديو: – 2 / 64. خلوت گاه دل جاي هم نشيني بيگانگان و اغيار نيست. زماني دل جايگاه فرشته مي شود که ديو از آن بيرون رفته باشد.
ز فکرِ تفرقه بازآي تا شوي مجموع
به حکمِ آنکه چو شد اهرمن، سروش آمد
(غزل 5 / 175)
3- حکّام: حاکمان، فرمانروايان. شب يلدا: «شب اوّل زمستان (دي) که درازترين شب هاست و قدما آن را شوم و نحس مي دانستند.» (فرهنگ اشارات). بو که: شايد که، اميد است که. برآمدن: ايهام دارد: 1- بالا آمدن و طلوع کردن به قرينه ي خورشيد. 2- ممکن و ميسّر شدن. بين ظلمت و نور تضاد و بين نور و خورشيد و بين ظلمت و شب تناسب است و نيز بين ظلمت و حکّام ايهام تبادر است؛ چه ظلم و ستم و سياه دلي آنها را به ذهن متبادر مي سازد.
هم نشيني و مصاحبت با حاکمان و فرمانروايان چون تاريکي شب يلدا است. از خورشيد حقيقت روشني بطلب. اميد است که طلوع کند.
4- ارباب: جمعِ ربّ، پروردگاران، بزرگان و مالکان. بي مروّت: ناجوانمرد. خواجه: – 5 / 63.
تا کي مي خواهي بر درگاه دنياداران ناجوانمرد بنشيني، به اين اميد که خواجه بيرون بيايد و در حقّ تو لطف و توجّهي کند؟
5- گدايي: طلب و نيازمندي – فقر در 9 / 39. رهرو: سالک – فرهنگ. نظر: نگاه، توجّه و عنايت – فرهنگ.
گدايي و فقر را ترک مکن تا از عنايت و توجّه سالک راه حق که بر تو مي گذرد، به گنجينه ي عشق و معرفت برسي.
6- صالح و طالح: درستکار و بدکار. متاع: کالا، در اينجا مجازاً عمل. نمودن: نشان دادن، عرضه کردن.
نيکوکار و بدکار کالاي خود را عرضه کردند تا ببينيم در بارگاه الهي، عمل کداميک مورد عنايت و پذيرش قرار مي گيرد و چه کسي سربلند و سرافراز بيرون مي آيد؟ شايد منظور آن است که انسان درستکار و صالح به سبب عبادت و بندگي ظاهري و ريايي از درگاه حق رانده شود، ولي انسان فاسق و بدکار توبه اش مورد قبول خدا قرار گيرد و بخشوده گردد.
7- بلبل: – 1 / 77. آخر: سرانجام و عاقبت. به بر آمدن: ايهام دارد: 1- در آغوش آمدن. 2- به ثمر نشستن و ميوه دادن.
اي بلبل عاشق، از خدا عمر طولاني طلب کن؛ زيرا که سرانجام باغ و بوستان سرسبز مي شود و گل ها شکوفا مي گردد و تو شاخه ي گل را به آغوش مي گيري و به وصال مي رسيد.
8- سراچه: خانه ي کوچک، استعاره از دنيا. ميخانه: ميکده و خرابات، استعاره از سراچه در مصراع اوّل و دنيا که همه در آن مست و غافل اند.
غفلت و بي خبري حافظ در اين دنياي کوچک و تنگ شگفت آور نيست، زيرا هرکس به اين ميخانه ي دنيا برود، مست و بي خبر بيرون مي آيد.